متن و منتقد

نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

دروغ‌های شیرین

متن و منتقد نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

دروغ‌های شیرین

دروغ‌های شیرین

داستان شماره 3 از سری مسابقات داستان­ نویسی یادواره حسین پناهی (کانون نویسندگان خراسان)

کنار پیاده‌رو منتظر دوستم بودم دیر کرده بود. کلافه طول و عرض خیابون رو قدم می‌زدم که دیدمش... دست در دست دختری در حال حرف زدن و خندیدن بود. رنگین کمون احساسش هفت‌رنگ داشت و نگاهش میخ روی لبخند دختر. چشام گرد شده بود سریع پشت درختی قایم شدم و رفتنشون رو نگاه کردم ناخن­هام رو توی کف دستم فروکردم و بی‌صدا اشک ریختم دیگه منتظر دوستم نشدم و تا خونه فقط دویدم.

دسته‌ی چتر رو محکم گرفته بودم و توی پیاده‌رو قدم می‌زدم خیس­خیس شده بودم. با نوک چتر حباب‌های روی آب رو می­ترکوندم و پامو محکم توی آب بارون جمع شده می‌کوبیدم که دستی دور شونه­م حلقه شد.

_ تو دیگه عاشقی رو از حد گذروندی دختر! خیس­خیس شدی.

نگاهش کردم و قشنگ‌ترین لبخندم رو تقدیمش کردم. دیدن رنگین‌کمان احساسش وصف‌ناشدنی بود. روبروم نشسته بود و حرفی نمی‌زد. دو تا قهوه سفارش دادیم و در سکوت به هم خیره شدیم. گفتم من می­خوام برم خارج دنبال کارام. می‌خواستم اگه بشه دیگه تمومش کنیم. بهت‌زده نگاهم کرد و بعد از کلی صغری­کبری چیدن زیر لب گفت نمی­شه و منم پوزخند زدم. نفرین به من که مثل آدم نمی­تونم توی روش بزنم و بگم خائن! دیگه نمی­خوام ببینمت. آخرش هم دستش رو آروم روی دستم گذاشت و گفت: دروغ میگی.

چند روزی بود که ازش بی‌خبر بودم تا این‌که پستچی ازش خبر آورد. یک کیک مخصوص، سی دی آهنگ‌های گلچین، یه نامه و یه کتاب. دونه­دونه چیزهایی که می­دونست دوست دارم. نامه رو اول همه باز کردم توی یه صفحه‌ی سفید فقط سه کلمه نوشته بود: آره یا نه؟

_ تو احمقی، هر پسری شیطنت داره دیگه. حالا مگه چی شده آسمون که به زمین نیومده.

_ نه من طاقت بی‌وفایی ندارم.

_ فک کنم فیلم فارسی خیلی می‌بینی. بابا زمونه عوض شده. اصن شاید چمیدونم. خواهری دخترخاله‌ای کسی بوده.

_ نه من حس ششمم قویه...

_ حالا می خوای چیکار کنی چرا نمی‌پرسی ازش؟

_ نمی­دونم... نمی­تونم! اصلاً طاقت ندارم که بفهمم کسی جای من رو تو دلش گرفته... خودم تمومش می‌کنم. دخترم رو آروم بغل کردم و بردمش توی اتاق و خوابوندم برگشتم و از پنجره بیرون رو تماشا کردم چقدر دلم هوای ایران رو داشت شنیده بودم که ازدواج کرده و یه پسر داره. خیلی دلم می‌خواست بدونم با همون دختره؟ کاش می‌شد بهش زنگ بزنم و صداش رو بشنوم. لعنت به این دل که چه هوس‌های نابجایی داره.

دیدمش... توی مراسم ختم پدربزرگم، مترصد فرصت بود که باهام حرف بزنه. موقعیت که پیش اومد، بهش گفتم کارم جور شده دارم میرم. مواظب بودم که توی چشمه‌اش نگاه نکنم می‌ترسیدم وا بدم. خواست چیزی بگه ولی حرفی نزد مکث کرد و بعد چرخید و برای همیشه دور شد.

زنگ تلفن منو به خودم آورد.

_ الو

_ الو سلام شما؟

_ هر شب ساعت دوازده به تو فکر می‌کنم قول میدم، یادته؟

_ تویی؟ از کجا فهمیدی ایرانم؟

_ خبرها زود می­رسه... خیلی وقتت رو نمی‌گیرم فقط بگو چرا؟

_ حالا دیگه چه فرقی می کنه؟

_ فرقش اینه که از فکر و خیال راحت میشم.

اون روز کذایی رو براش تعریف کردم. پشت تلفن فقط سکوت بود. بعد آه و بعد قطع تلفن.


نقد و تحلیل

این داستان از آن متن‌هایی است که منتقد اگر هواسش نباشد پایش کنار همان پیاده‌روی که راوی ایستاده است و قدم زدن معشوق را نظاره می‌کند، سر می‌خورد و بر زمینه داستان می­غلطد. زمینه داستان سنگ‌فرش صاف و براقی دارد، باران می‌بارد و سنگ‌فرش لغزنده است. سنگ‌های براق، قیمتی و گران هستند، بیشتر برای نما از آن استفاده می‌کنند. کف خیابان آجرفرش که باشد، باران بوی خاک را مانند عطری دل‌انگیز برای ماندن و عشق ورزیدن در جان، می‌پراکند. در این صورت رنگین‌کمان احساساتت را نمی‌توانی در کف خیابان ببینی و آن را به معشوق نسبت بدهی. کف خیابان که آجرفرش باشد دلت قرص است که جا پای دلت براي کسی که به او عشق می‌ورزی محکم است. حتی اگر او را خطاکار بیابی. کف خیابان اگر آجرفرش باشد عاشق زیر باران به وسوسه رفتن به دیار غربت، ناخن در کفن دست فرونمی‌کند و بی‌تاب و مشوش تا خانه، بی‌قرار نمی‌دود. کف خیابان که سنگ‌فرش براق داشته باشد، عاشق تا خانه با بی‌قراری‌های دست و پاگیر وسوسه‌انگیز، سر می‌خورد تا چمدان رفتن را آماده رفتن کند. کف خیابان که سنگ‌فرش براق باشد امید برای تأمل عمیق‌تر و دقیق‌تر در عشقی درونی و باطنی به ماندن سر برنمی‌کشد. راوی اما درزمینه­ی داستان هیچ پیش‌زمینه‌ای از مرد عاشق‌پیشه خود را ارائه نمی‌کند، لطف‌ها و محبت‌های او در قدم زدن با دختری که لبخند مبهم بر لب دارد، گم می‌شود. خواننده سردرگم می‌شود که چگونه است که یک عاشق دست در دست دختری با لبخند مبهم، رنگین‌کمان احساساتش هفت‌رنگ پیدا می‌کند. مگر آن‌که تحت تأثیر القائات زیبا و متلون راوی که زمینه را در سنگ‌فرش صاف برای لغزیدن مهیا کرده است، سر بخورد و از نگاه فرافکنی او همه‌چیز را باورپذیر بپندارد. راوی اما در نوشتن و نگاشتن تمرین و ممارست داشته است و قادر است تا زمینه‌سازی خوبی انجام دهد. منتقد اگر هوشیار نباشد در همین زمینه، می‌لغزد و با راوی همزادپنداری خواهد کرد. منتقد هوشیار علاوه بر زمینه به متن نیز می‌نگرد و قبل از ورود درزمینه­ی جای پایش را محکم می‌کند. متن داستان، غوغای پرتلاطم درون نویسنده است که از چالش و تضاد برخوردار است. او عاشق نیمه‌کاره است. می‌خواهد از دریا عبور کند بی‌آنکه پایش خیس شود. نگاه بلند­پروازانه دارد (رفتن به خارج از کشور، نمادی از عبور از دریا بی‌آنکه پایش خیس شود. راوی خواننده را با خود به‌یک‌باره به بلندای آرزوهایش می‌برد و در آنجا خود را بر بال موفقیت در حال پرواز می‌بیند). منتقد هوشیار درمی‌یابد که زمینه زیبای سنگ‌فرش داستان (بیان زیبا جذاب و آراسته در داستان) برای گمراه کردن خواننده از متن اصلی داستان است. منتقد هوشیار درمی‌یابد که متن اصلی خود راوی است و او همه آنچه را که موفق شده است تا درزمینه­ی زیبایی کنار هم سنگ‌فرش کند، برای پنهان کردن خود در پوسته باورهای ایده­آلیستی­اش هست. منتقد هوشیار درمی‌یابد که راوی آنچه را که به عاشق نسبت داده است نوعی فرافکنی است و این توجیه مناسبی برای انتخاب او در نیمه‌کاره رها کردن فضای عشق‌ورزی است. منتقد هوشیار درمی‌یابد که راوی مفهوم "عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد" را به‌خوبی درک می‌کند و زیرکانه درصدد گریز از آن است. من به این‌همه ظرافت در زیرکی و پیچیدگی و آراستگی زمینه، امتیاز درخور توجه می‌دهم؛ اما از طرفی معتقدم که منتقد پایش درزمینه­ی نلغزیده است و در مورد متن می‌تواند قضاوت مستدلی داشته باشد. امتیاز زمینه نیمی از امتیاز کامل را به خود اختصاص داده است. به متن هیچ امتیازی تعلق نمی‌گیرد. به نظر منتقد در تحلیل این داستان، از 100 امتیاز کامل، 50 امتیاز تعلق می‌گیرد.

(حمید ژیان پور)


موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل داستان
برچسب‌ها: نقد و تحلیل داستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 22:11 | نويسنده : |
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد