متن و منتقد

نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

کاروان راهیان نور

متن و منتقد نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

کاروان راهیان نور

کاروان راهیان نور

(خاطره از حسین فنایی)

قبلاً کاروان راهیان نور بود و هر وقت می‌رفتم یاد دوستان و هم‌رزمان و شهیدان آسمانی، دل و روحم را نوازش می‌داد و برگشت به خانه تا مدت‌ها به یاد اون دوران بی‌ریا و پاک، شیرینی و تلخی (که این خود تفاسیر متفاوت و شاید در این مقاله کوتاه نتوان بیان نمود) خاطرات را دوچندان می‌کرد.

با عده‌ای از دانشجویان دندانپزشکی راهی راهیان نور شدیم. حدود 70 نفر که دو تا اتوبوس بودیم رسیدم به فکه و موقعیت شهید آوینی و محل شهادت ایشان و بعد گودال قتل گاهی که حدود 112 نفر اگر اشتباه نکنم که گروهان بودند و در محاصره با تشنگی بعد از چند روز مقاومت شهید شده بودند و اون محل که منطقه‌ای صاف و رملی هست و بسیار گرم با ماسه‌های داغ بنام شهدای فکه و موقعیت شهید آوینی معروف است.

این کاروان حدود 70 نفر بودند 35 دختر و 35 پسر دانشجوی دندانپزشکی ترم 6 و 7 که دیگه به همشون می‌گفتم آقا دکتر و خانم دکتر.

در حین حرکت به سمت قتلگاه و موقعیت شهدا بااینکه من قند هم داشتم، کفش‌هایم رو درآوردم و با پای برهنه روی ماسه‌های داغ حرکت کردم. عده‌ای بیشتر به تبعیت از من کفش­هاشون رو درآوردند و عده‌ای هم در نیاوردند! بعد مسافتی پیاده‌روی رسیدیم به موقعیت. من شروع کردم اول به توجیه منطقه و بعد خاطره اول و دوم را گفتم. در بین دانشجویان سه چهارنفری بودند که عقب‌افتاده بودند و بعد با لحن خیلی بدی وسط خاطره بهم گفتند برادر، حاج‌آقا، این یعنی چی که کفش‌ها رو گفتید دربیارند! و...

گفتم ما که به کسی اجبار نکردیم فقط گفتم به احترام شهدا اگر دوست دارید. می‌خواستم بعدازاین خاطرات، علت درآوردن کفش‌ها رو بگم. ولی به احترام این سه برادر الآن می گم. در ضمن سه نفر کفش پاشون بود. بچه‌ها اینجا حدوداً 100 نفر تو همین جای که ایستادید شهید شدند. تشنه هم شهید شدند. همه­شون جوون، خوش‌سیما، قوی و با بازوان قوی و سینه‌های ستبر، با صورت‌های زیبا، چشم‌های قشنگ. همه جوون و سالم، باغیرت و خوب شهید شدند، تیکه­تیکه شدند. بعد از سی سال اومدند و پیداشون کردند و استخوان­هاشون رو هم درآوردند و بردند!...

شهید آوینی هم اومده بود مستند همین‌جا رو گزارش کنه که خودشم پیوست گزارشش کرد؛ یعنی خدا گفت خودتم با گزارش مستندت بیا بالا. حالا مطلب اصلی، خوب شهدا، اون جوون­های خوش‌هیکل و قوی با چشم‌های زیبا و پاک و صورت‌ها و محاسن قشنگ، تو این خاک تجزیه شدند. استخوان‌ها رو بردند ولی خون بچه‌ها، اون صورت‌های زیبا اون لب‌های قشنگ، تو این خاک تجزیه شد و حالا حرف شهدا چیه؟

جوون­ها، ما خاک شدیم، خاک زیر پای محمدها، حسین‌ها، مصطفی‌ها و... تا شما آقا باشید و عزت و استقلال داشته باشید... پس مراقب باشید شاید پامون رو چشم و دل یک شهید باشه... اینو گفتم و دیدم همشون اشک می‌ریزند و اون سه تا جوون کفش‌ها­شون رو درآوردند و بندها رو گره زدند و انداختن دور گردنشون!...

بعدش اومدند و عذرخواهی کردند و گفتند ما به خاطر جسارتمون می خوایم تا آخر کفش­هامون دور گردنمون باشه تا همه دانشجوها ببینند و بدونند که جسارت کردیم. در عوض روشون رو بوسیدم و کفش­هاشون رو پاشون کردم... شهدا خودشون، خونشون، پیکرها و استخوان­هاشون، خاک­شون، مخصوصاً روحشون و یادشون... انسان رو متحول می‌کند.


نقد و تحلیل

هیچ بیانی قادر نیست شعری را که رزمندگان برای وطن سرودند، تحلیل و تکریم کند. ما در پاسداشت عظمت جانبازی رزمندگان چگونه می‌توانیم ادای احترام کنیم درحالی‌که فرصت تأمل در باورهای فلسفی، عارفانه و عاشقانه آنان را برای خودمان، به وجود نیاورده‌ایم. اندکی تأمل باید تا شاید بتوانیم درک کنیم که مفاهیم غنی شعر عاشقانه و عارفانه در باطن رزمندگان چگونه شکل‌گرفته و باورهای عقلانی آنان را فربه‌تر نموده است. عاشقان، عاقلانی هستند که عقل را مرکب عشق کرده‌اند و در مسیر سرسبز بی‌منتهای عشق به‌سوی عرفان و شناخت حرکت می‌کنند و خون سرخ خود را بر زمین خشکیده وطن می‌پاشند. از خون جوانان وطن لاله‌ها می‌روید و عطر دل‌انگیز آن مشام جان ما را طراوت و تازگی می‌بخشد. این‌همه طراوت و تازگی را تا قیامت، مدیون رزمندگان هستیم.

(حمید ژیان پور)


موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل داستان
برچسب‌ها: نقد و تحلیل داستان

تاريخ : یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۶ | 12:39 | نويسنده : |
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد