دیروز اِنقد دِلُم گیریفته بود...
(هما توکلی پور)
دیروز اِنقد دِلُم گیریفته بود ننه که حد و حساب نداشت تو خانه طاقت نیاوردُم. دگه باهمی پای علیلُم زدُم به خیابون تو میلان خودما یگ چرخی زدُم با عفت خانم و اقدس خانم که از روضه ور میگیشتن احوالپرسی کردُم ولی ای دل صابمرده مو هموجور مث ساعت تالاپتولوپ مِکرد. آمدُم خانه دیدم ای نوه کوچیکما احسان پوشت در خانمایه سلام داد و آمد تو و بعدشم بساط لبتاکشه واکرد و هم سرش ره برد تو او صابمرده! مو ره مِگی بدتر رفتُم دلم مِخاست همی مُشتمه گلوله کنُم بزنم به فرق سرش که یهو سرش ره بالا آورد گف انا آمد آنلاین رفت گفتُم: چی چی رفتِگ؟ گُف حمید ره مُگوم. دِگه گفتُم وای خدا مرگُم چه بلایی سرش آمد؟ او که به خارجه، گف ننه بیا باهاش حرف بزن بعد ای لبتاکِشه سُر داد جلو ما مایم با ای چشماما هر چی زُل زدیم افاقه نکرد که نکرد بعد یکصدایی از او تو آمد که مُگف: سلام ننه خوبی دلم براتون خیلی تنگشده، به احسان گفتُم: جلالخالق ای صداش از کوجا مِیه ننه مو که چیزی نمیبینُم؟ از تو ای خر دَجال فقط صدایه، سیماش قط رفته! احسان قهقه زد و گفتِک ننه الآن وایوای قط مرههااا گفتم بره ما وایوای و آخآخ نکن بچه جِقله! هم به جهندَم که هر کار مِره، وخه برو نبینُمت دگه هم ایورا پیدات نره. یک دقه آمده پیش مو که دلوم وا بره نشیسته سرش ره کرده توی او وانمونده. خدا مرگت ده الهی... یک چن تا دگه هم لُغز بارش کردم، اویم جیکش درنیامد. طفلی بساطش ره جمع کرد و رف دگه. شما روی ای بچه رو اگه دیدِن مویم دیدُم. چن روز بعد بهم خبر دِدن که احسان تصادف کرده و ناکام رَفته. یه جوری دلُم ترکید ننه که حد و حساب نِدره. اونجا فهمیدُم ای که مگن قدر هم ره تا وقتی هستِن بدنِن که تا ناگه ز یکدیگر نمانِن یعنی چی... مو با ای سند و سالوم دل او بچه ره شیکستوم خدا از سر تقصیرات مو بگذره الهی... .
نقد و تحلیل
به نظر من شما در دستنوشتههایتان، كسي يا چيزي را در مركز قرار میدهید. دايره پرگار را گرد او میگردانید. شعاع دايره ابتدا آنقدر بزرگ است كه مخاطب شما احساس نمیکند كه گير افتاده است، اما بهتدریج ميل زياد شما به مركز، بيشتر میشود، دايره را تنگ و تنگتر میکنید تا به مركز برسيد. اتفاقي كه در اين ميان میافتد، انتخاب ضروري و الزامآور شما در استفاده از مفاهيمي است كه صرفاً و الزاماً در معرفي ماهيت محبوب فرد موردنظر شما است. مفاهيم اجباري میشوند. حضور مخاطب شما در دايره، محکومبه جبر و چرخش میشود. در اين ميان، تنگي مفاهيم، از انبساط غناي مفهوم بهشدت میکاهد و اعوجاج و ناهمواري در آن ايجاد میشود. مخاطب نيز در دايره تنگ الزامآور شما تفسير خودش را به درودیوار حصار میکوبد. آنچه ايجاد میشود، نابساماني است كه شما از ابتدا خودخواسته، مسبب ايجاد آن شدهاید. توجه كنيد در داستان شما، همه پيام متوجه استفاده از امكانات فنّاوری نوين است و دايره استفاده از اين امكان در صفحه لب تاپ روي فردي كه آنسوی مرز واقعيت وجود خارجي دارد متمركز میشود. اين يعني رسم دايره توسط شما. ازاینجا به بعد گفتگوي شخصيت اصلي داستان (ننه) تحت تأثیر شخصيت فرد آنسوی داستان، شكل حماقت به خود میگیرد. مفاهيم، خفيف میشوند. بهطوریکه خواننده با "ننه" همانندسازی میکند. در دايره بسته شما مانند ننه حماقت بر هويتش تحميل میشود. خواننده هنگام خواندن داستان شما در تفسير حماقت خود، به درودیوار حصار دايره شما میکوبد و متن دستنوشته شمارا له میکند تا خود را برهاند. اعوجاج را شما از ابتدا ايجاد كرديد.
(حمید ژیان پور)
موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل داستان
برچسبها: نقد و تحلیل داستان
