متن و منتقد

نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

دخترکان در باغ

متن و منتقد نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

دخترکان در باغ

دخترکان

(سهیلا ورودی)

دقیق یادوم نیستک که چندساله بودم. فقط مدنم که مدرسه مرفتم. سه ماه تعطیلی بود. قومای بابای خدابیامرزم طرقبه مشستن. خنه باغ داشتن ته رودخنوار. یادومه که رفتم خنه یکی از رفیقای بابام. بهش مگفتن جوادخاکی. خواهرزنش هم‌سن‌وسال مو بود. همیشه وقتی مرفتم طرقبه، ای موره به‌زور نگه مداشت خانه‌شان.

یکی از ای روزایی که اونجه بودم، گفت: بیا برم تو باغ بازی کنم. گفتم برم هم یکم نون ورداشتم هوی بدو طرف باغ. دیدوم یکم راشه عوض کرد، گفتم مریم کوجا مری؟

گف: حالا بیا یک جای قشنگی بلدوم. امروز برم اونجه. گفتم دوره؟ گف: ها تو حالا بیا. مو هم پوشت سر ای دختره ها بدو. وسط راه گف هر وخت که بهت گفتم برو بالای درخت مس‌مس نکنی ها. گفتم خب برچی بالای درخت حالا؟ او یک سالی از مو بزرگ‌تر بود؛ اما خیلی چیزی مفهمید. یک‌چیز بلایی بود که نگو. به قول قدیمیا نردختر بود. مو هم که دختر شهری بی‌دست‌وپا. خلاصه هموجورکه بریه خود ما راه مرفتمو دلی­دلی موخوندم مو که خینگ بودم و حواسوم نبود دیدوم مگه سهیلا بپر بالای درخت! گفتم چی میگی؟

مگه مو چغوکوم که بپرم. هم یک‌بار دیدوم که دو تا پسر نره‌غول درن از او دورا میین. همچی ترسیدوم که نفهمیدوم چجوری رفتم بالای درخت یک ترکه‌ی درختم کندوم به دستم گیریفتم ولی از شما چی پنهون مثل سگ ترسیده بودم. کم بود به خودم بشاشوم. پسرا رسیدن پای درخت. او نردختره ره که شناختن طرف او نرفتن آمدن طرف مو. از شما چی پنهون مویم بد نبودوم. همچی تپل­مپل و سرخ و سفید، شهری بودوم دیگه، خلاصه چشمتا روز بد نبینه. پسره همچی صداشه عوض کرد و با لفظ و قلم گف اسمت چیه دختر خانم؟

مو که از ترس زبونوم بند امده بود هیچی نگفتم یعنی نتینیستم بگم، مریم گف: به شما چه که اسمش چیه. برن گمرن که اگه به آقام بگم کونتاره پره مکنه. پسره گف کی با تویه فضولی مکنی، مو با ای دختر شهریه کار دروم. همی ره که گفت بند دلوم پاره رف. همیجورکه مخندید کم­کم داشت میامد بالا. مویم هاج و واج نگاش مکردم که مریم گف هوی کوجایی با چوب بزنش. به خودوم امدوم چوب ره محکم گیریفتوم تو یک دستم با دست دیگم یک شاخه درخت گیرفتمو شروع کردم به زدن پسره حالا نزن کی بزن. خلاصه ملتفت هستن که دخترا همیجوریش جیغ‌جیغو هستن وای به حالی که احساس خطر بکنن. خلاصه از جیغ­جیغ مو و فحشای سرلختی مریم، صاب باغ همسده صداشه درآورد که چی خبره چکار رفته. پسرا که تا صداره شنیدن فرارکردن رفتن خدا ره شکر. مریمم که مثل کلپسه به درخت چسبید آمد پویین پای درختی که مو بالاش بودوم. گفت بیا پایین برم. گفتم مرگ بیا پایین. بشه به جواد آقا بگم موره کوجا آوردی. مو دیگه خنه شما وای نمستم. مورم خانه‌مان حالا هی دوقلو­دوقلو هم اشک می‌ریزم. مریم گف حالا بیا پایین برم دره تاریک مره. به خودوم یک تکونی دادم که مثلا بیام پایین دیدم که مثل خر گیرکردوم توگیل. نه متنم بروم بالا نه متنم بیام پویین. خلاصه گریه هامه سوزناک­ترکردم و شروع کردم به نوحه‌سرایی. همیجورکه با خودوم بره خودوم روضه موخاندومو گریه مکردم، دیدوم بابای خدابیامرزم دره از دور میه. خودتا ره بزرن جای مو. یک خر ذوقی کردوم که نگو از خوشحالی. مثل خلا فقط مگفتوم بابا سلام بابا سلام بابا سلام... بابام که خندش گیرفته بود گفت علیک سلام بالای درخت چکار مکنی؟

مویم خودمه بره بابام لوس کردم گفتم گیرکردوم اینجه. آخه مدنن او موقع مو یکی یکدنه بودم یادش بخیر چی نازی مدادم نازای خرکی.

خلاصه بابام شد فرشته نجاتو موره آورد پویین. هم رسیدوم پویین مریم یک ناخون جله­ای از مو گیریفت که دادوم هوا رفت. هموجورکه داد مزدوم مریم کله شه آورد جلو گفت: از پسرا چیزی نگی به بابات که دیگه نمزرن بیی اینجه. مویم هموجورکه رد ناخون جللشه ممالیدوم گفتوم خودوم دیگه نمیام. مریم مگفت خایلخب نیا ولی به بابات نگو.

روزها که هیچی الآن سال‌ها از او ماجرا مگذره. بابام رفته به رحمت خدا. خوشحالوم که بچگی نکردوم و به بابام نگفتوم چون اگه مگفتوم دلش مترکید

خدا صبر بده به باباهایی که... .


نقد و تحلیل

داستان ريتم و ضرباهنگ ملايمي دارد. مخاطب در فرازوفرود نت موسيقي داستان، به هيجان می‌آید. نويسنده با هوشمندي ملودي را تنظيم نموده و نت‌ها را درست در جاي خود قرار داده است. دویدن‌های چالاكانه مريم، دختر سرزنده داستان، بخشي از آهنگ زير است كه تند و کش‌دار است و حركت كند توأم با طمأنینه راوي داستان، ضرب‌آهنگ بم دارد. فضاي داستان ملموس و باورپذير است. نسيم خنك باد از لابه­لاي شاخه‌های برگ‌های سبز درختان تنومند باغ خرم، دامن پرچين دختركان بازيگوش را به موجی دل‌نشین به حركت درمی‌آورد. دامن‌کشان می‌خرامند به‌سوی بالا رفتن. مريم كه با باغ (­كنايه از بهشت) آشنا است، در بالا رفتن چالاك و سبک‌بال است محكم و مطمئن و آرام به درخت می‌چسبد. راوي اما در شناخت باورهاي خود از باغ (­بهشت) ترديد دارد، بنابراين پاي او ضعيف و بي تمكين است. پسرهاي نره‌غول، هوس تصاحب در سردارند. يكي از آن‌ها چرب‌زبانی می‌کند و باب نيرنگ و فريب را می‌گشاید. پسر کنایه‌ای از دنياي فريبنده مدرن و قدرتمند است كه معصوميت را براي تصاحب آن، هدف قرار داده است. مريم نمادي از انسان باورمند، فراتر از زمين اوج می‌گیرد و جان علوي را از چنگال نره‌غول‌ها با فرهمندي نجات می‌دهد. راوي اما در ابتلا و گرفتاري است. مريم به او ياد می‌دهد تا چوب اطمينان را بر سر دنياي فريب بكوبد. راوي به مريم و موقعيت او غبطه می‌خورد. دوقلو (كنايه از اوج غبطه) اشك می‌ریزد. احساسش را با تمام قدرت رها می‌کند و بر سر ناتوانایي خود جيغ می‌کشد. کش‌دار و كشيده. صداي کش‌دار جيغ او به صداي ضرب‌آهنگ تند و زير مريم، نزديك می‌شود. مريم خرسند است كه راوي با او هم اوا شده است. اين هم‌آوایی با مريم در سردادن صداي چالاك تند و زير، راوي را نجات می‌دهد. صاحب باغ كه با صداي پربسامد زير بسيار آشنا است تمناي كمك را می‌شنود. راوي از چنگال نره‌غول‌ها نجات می‌یابد. درحالی‌که اعتراف می‌کند اگر صداي استمداد او به جيغ (صداي تند و کش‌دار و زير) تغيير نمی‌یافت، نه پاي بالا رفتن داشت نه پاي پايين آمدن. اين به معني نوعي درماندگي است كه زمينه را براي استحاله آماده می‌کند؛ اما درست در همين زمان، پدر از دور می‌آید (دور، كنايه از بخش ناخودآگاه، فطري و دروني وجود است). راوي با هيجان وصف­ناپذيري به پدر سلام می‌کند. پدر به روي او می‌خندد. او واسطه آشنایی راوي با بخش ناخودآگاه است. "بالاي درخت چه مي­كني؟ "

او را پايين می‌آورد تا او را چالاک‌تر آماده بالا رفتن كند. راوي خودش را لوس می‌کند و درباره درك خود از لبخند پدر تجاهل عامدانه می‌کند. بنابراين بار ديگر به دامن دنياي فريبنده می‌لغزد و مريم و بالا رفتن چالاكانه او را ناديده می‌گیرد. اين تغافل مريم را برمی‌آشوبد تا تلنگري به او بزند. محكم او را فشار می‌دهد و یادآوری می‌کند مراقب نره‌غول‌های اطرافش باشد و هرگز به پدر درباره تهاجم آنان سخن نگويد. زيرا اميد پدر را در بركشيدن سبک‌بال دختر معصومش، به نااميدي می‌برد. نويسنده همه محتواي داستان را به زيباي در بغض پدر خلاصه می‌کند. او اگر بفهمد دلش می‌ترکد كه معصوميت در چنگال تهاجم كور نره‌غول‌ها گرفتارشده است. داستان در اوج به پايان می‌رسد درحالی‌که مخاطب مسحور مستي آهنگ زیروبم داستان است. به نويسنده داستان تبريك می‌گویم.

(حمید ژیان پور)


موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل داستان
برچسب‌ها: نقد و تحلیل داستان

تاريخ : جمعه سی ام تیر ۱۳۹۶ | 11:54 | نويسنده : |
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد