بنگاه!...
(مسعود مشهدی)
پیرمرد بنگاهی شصت سال رو راحت داشت... شال سیّدی و جای مُهر روی پیشونی قیافه ظاهر الصلاحی بهش داده بود... مخصوصاً تسبیحی که تندتند می چرخوند و زیر لب ذِکر می گفت!... دَر ِبنگاه که باز شد صاحب بنگاه سرش رو بلند کرد و نگاهی به زن و دختر همراهش انداخت... زن چهل و پنج شش ساله بود و دختر همراهش پونزده شونزده ساله... زن سلامی کرد و گفت: حَج اقا اتاق خالی دِرِن؟ پیر مرد بنگاهی انداز وراندازی کرد و گفت: چَن نِفَرِن حواهر جان؟ زن گفت: مُو با هَمی دُختَرُمُم حَج اقا... دونِفَر!
مرد بنگاهی اشاره ای به صندلی کرد و گفت: بیشین ببینُم!… پس کو شوهَرِت خواهر؟ زن همونطور که داشت مینشست گفت: شوهرُم مُرده حَج اقا... بِقای عُمر ِشُما بِشه غَشی بود حَج اقا... بارِ آخِرَم تو حَموم عُمومی زیر دوش غَش کِردمُرد... مُو مُوندُم با هَمی دختر وِیلونُ سِیلون... یک اتاقی اگه بِشه خوبه... کرایه زیاد نِمتِنُم بدم... خانه های مِردُم کارگری مُکُنُم که دَستُم دِراز نِبِشِه حُلو کَسی!
مرد بنگاهی گفت: خدا ساخته بِرَت... یَک اتاق هست با یک اشپزخانه یِه کوچیک... هَمی پوشتِه... انگار اَصَن فقط بِدَردِ شُما مُخُوره... سَر مُستِرابِشَم یک دوش دِره... بره حموم رفتَنَم خوبه هَمونجِه!
زن گفت اجارش چنده حَج اقا؟ مرد بنگاهی گفت: حرف اجاره نزن خواهرم... شما سایه بالا سر ندرن... پس مسلمونی کجا رفته؟ خدا و پیغمبر چی؟ مال خودمه اونجه... دلم مخه بدم شما بیشینن! زن گفت: حج اقا ایجور که نمشه؟ مجانی که نمشه خب! مرد بنگاهی گفت: چره نشه خواهر... کار خیر مکنم ذخیره اخرت... مگه همه چی پوله؟... بخاطر ثوابش... بخاطر علی! بخاطر فاطمه! تازه مگه مو گفتم مجانی؟ مرد بنگاه دار به دختر که داشت روزنامه ها رو نگاه میکرد گفت: دختر جان یک زحمتی بیکیش برو او سوپر روبرو بگو سِد عباس بنگاه دار گفته یادش نره شیر نِگر دِره... دختر گفت چشم و رفت بیرون... مرد بنگاهی به زن گفت: فرستادمش پی نخود سیا... راستش مو زنم مریضه... اگه قبول کُنی هفته ای یک بار مُو میام اونجه مِهمونِتُم... کارِ خِلافِ شَرعَم نِماخام بُکُنُم... صیغه مُکُنِم که حَلار حرومیشَم مَعلومدار بِشه... خدا و پیغَمبَرَم راضی بِشَن! چی میگی حالا؟
زن مِن ُ مِنی کرد و گفت: حج اقا روم نِمِره اما راستشه بِخی حرفی ندرم!... فقط دِلُم نِمِخه دخترم بفهمه مادرش صیغه رِفته!
مرد بنگاهی گفت: زن حسابی کی خودِته گفت؟ مُو دخترته ماخام!
زن مثل ببر تیرخورده از جا بلند شد گفت: خجالت بیکیش با ای سن و سالت پیره سگ... هَمی بود بره خدا و پیغمبر؟ همی بود بِره علی بِرِه فاطمه... هَمی بود بِره ثِوابش؟ ای خاکِ عالَم تو او سَرِت بِره با او مسلمونیُ خدا پیغَمبَرِت... زن در رو محکم زد به هم رفت بیرون... بنگاهی از پشت شیشه زن رو دید که دست دخترش رو گرفت و کشید برد... پیر مرد بنگاهی گفت: ادم ایروزا بیزار مِره از کار ثِواب... نِمِخی نَخا... مُدُمِش اجاره... دخترتم تُحفه ای نبود... دختر لاغر مُفتِش گیرونه... والله! دختر لاغر مفتش گیرونه.
نقد و تحلیل
به نظر من قابلتصور نیست که هیچ جامعهشناس، روانشناس و یا فیلسوفی بتواند تا این اندازه تظاهرات یک رفتار بیمارگونه را در عین ظرافت و لطافت، بهروشنی و وضوح بیان کند تا جایی که زوایای انگیزه پنهان شکلگیری بروز یک رفتار، برای مخاطب بهسادگی قابلدرک و آموزنده باشد.
محور تحلیل، کادر بسته فضای محصور داخل بنگاه است که پنجره بزرگ شیشهای به ابعاد قامت یک انسان، رو به روی مرد بنگاهدار قرار دارد و در مقابل، دیواری وجود دارد که پشت سر مرد، بلندتر از قامت او قد کشیده است، فضای اتاق بنگاه، مربع و نسبتاً بزرگ فرض میشود. نور از پنجره بزرگ شیشهای در یک روز نیمه آفتابی زمستان، به درون اتاق میتابد. مرد بنگاهدار قدبلند، چهارشانه با کتوشلوار پشمی به رنگ خاکستری، در نخوت آرامشی خودانگیخته، بیخبر از دنیای بیرون پنجره، پشت میز کهنه و نسبتاً کوچک، نشسته است. فضای (پنجره، دیوار، ابعاد اتاق) و اشیاء (جنس میز، ابعاد و نوع آن، صندلی) نمادی از تظاهرات شخصیت مرد بنگاهدار است.
نویسنده ویژگیهای قابلمشاهده در فضا (مانند ابعاد، اشیاء، پنجره و دیوار) را به ظرافت در محتوای داستان، جایداده است و ذهن خواننده در کادر بسته را درگیر مفهوم مهم تظاهرات رفتار مرد در هماهنگی با اشیاء برای نشان دادن بروز یک رفتار بیمارگونه را میکند. چگونه؟
اجازه بدهید یک نمونه از ظرافت بیان در داستان را ارائه دهم. در داستان، مرد بنگاهدار نشانی یک اتاق را میدهد که امکان سکونت امن دارد و در فاصلهای نهچندان نزدیک به بنگاه است. دو کلیدواژه "مکان امن" و "نزدیک نبودن"، نشاندهنده بخشی از جهتگیریهای رفتارهای نوظهور اما پنهان مرد است که تداعیکننده باز کردن فضای تحریکات خفته اما ریشهدار در اوست. تحریکات ریشهدار در شخصیت نسبتاً بیمار او مانند آتش زیر خاکستر مرد را پشت میز بنگاه در مقابل پنجرهای که به قامت یک انسان، بزرگ است در انتظار تحقق منویات خفته اما بیمارگونه، قرار داده است.
به نظر من با استنباط از این طرح (فضاسازی) که در مفهوم محتوای داستان، الهامبخش تخیل ذهنی (subjective) مخاطب است، میتوان فضای کادر بسته داخل بنگاه را در بزرگی ابعاد و وجود اشیاء، تصور کرد.
این تخیل ذهنی مخاطب، نقطه شگفتانگیز داستان است که نویسنده با استفاده از آن، مخاطب را در لایههای پنهان انگیزههای بیمارگونه خفته در وجود فرد، بهوسیله همزادپنداری و نوعی فرافکنی دوسویه، براي درک ساده اما عمیق مخاطب از پیام داستان، فرومیبرد و او را بهسادگی و شفافیت و وضوح درک یک رفتار، نزدیک میکند.
ازاینجا به بعد مخاطب (خواننده داستان) در یک انعطاف درک ذهنی (subjective) به تقابل و رویارويي منطقی با نشانههای مخفی رفتار بیمارگونه، در درون خود، میپردازد و شرایط همسو را برای درک عمیقتر، دقیقتر و منطقیتر، رفتار را در موقعیت عینی (objective) بررسی میکند. بررسی زمینه عینی(objective) ، شرایط را برای چالش درک تجربه ملوستر مهیا میکند.
درک تجربه ملموس بهوسیله درگیری ذهنی، مهمترین ابزار یادگیری برای کسب تجربه از طریق خواندن داستان و یا شنیدن آن است. المانها و نشانههای بصری در داستان ازجمله ابعاد اتاق بنگاه، زمستان نیمه آفتابی و غیره در مفهوم کلیدواژههایی مانند آنچه بهعنوان نمونه در داستان بیان شد، به زیبایی و درست در جاي خودش قرارگرفته است.
(حمید زیان پور)
موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل داستان
برچسبها: نقد و تحلیل داستان
