کافکا، مرگ، سقوط و تاریکی
(ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﺎﻧﻮﺵ)
خوشبختی با تملک به دست نمیآید. خوشبختی به دید شخص بستگی دارد. منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمیبیند.
هیاهوی زندگیاش صدای موریانهی مرگ را که وجودش را میجود، میپوشاند. خیال میکنیم ایستادهایم، حالآنکه در حال سقوطیم.
این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی بهصراحت به او اهانت کردن.
مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرمهای وجود مبارکتان چطور است؟
یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟
حال کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند؛ و من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رو دررویش ایستادهام.
📚 گفتگو با کافکا
نقد و تحلیل
اگر بپذیریم که از دیدگاه کافکا مرگ، هستی است که اصالت دارد و انسان (آنگونه که سارتر میگوید) جبراً مختار است تا ماهیت و چگونگی آن را بسازد، در این صورت سقوط، مرگ و نیستی، واجد ارزشی است که انسان اصالت آن را درک میکند.
درک اصالت مرگ معرف تفاوت انگیزه حیات در انسان و حیوان است. انگیزه حیات، بخشی از تعریف "سارتر" از اخلاق است. در این میان دلهره و اضطراب پرمعنیترین مفهومی است که انسان آن را از تقابل یکطرفه جبر بر انتخاب، درمییابد.
قبول مسئولیت نزد انسان هستیگرا (اگزیستانسیالیسم)، آگاهی از مرگ، آگاهی از قابلیت منحصربهفرد است که "در هیاهوی زندگی، طرف تاریک واقعیت را میبیند" بنابراین به نظر میرسد، تاریکی تا آن اندازه اصالت و عظمت دارد که واقعیت بدون آن معنا نمییابد.
بخش عظیمی از عظمت جهان مبهم در اصالت سایه تاریکی ناپیدا قرار دارد.
آنگونه که کافکا میگوید: "خوشبختی با تملک به دست نمیآید و آدم خوشبخت طرف تاریک واقعیت را نمیبیند" از این منظر، دلهره و اضطراب مفهومی اخلاقی است و تعلقخاطر عمیق و دقیق انسان را به عظمت تاریکیهای ناپیدای وجود و هستی، نشان میدهد.
"خیال میکنیم ایستادهایم، حالآنکه در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی بهصراحت به او اهانت کردن.
مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرمهای وجود مبارکتان چطور است؟
یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟"
کرمهای سیب، علفهای هرز، پوسیدن و سقوط، معرف اصالت تاریکی است که درک واقعیت آن، تاریکی و ابهام میافزاید. در این صورت به نظر میرسد انسان در انتخاب درک اصالت وجود و هستی (که مفهوم مرگ و ابهام تاریکی است) مجبور است.
"حال کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند و من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رودررویش ایستادهام."
در بیان کافکا، انسان بیمار انسان مضطرب است که در درک اصالت تاریکی، سایه ابهام را عمیقتر و اصیلتر تجربه میکند. تجربه اگزیستانسیالیستی (اصالت هستی) او در بطن شک فلسفی به اخلاق و آزادی، او را مسخ میکند و صدای خراشیدن موریانه در روشنی هستی خود را از دریچه ابهام سایه تاریکی مشاهده میکند؛ بنابراین آنچه او درمییابد، اصالت تاریکی است که آدم خوشبخت، قادر نیست تا طرف واقعیت آن را ببیند.
او (كافكا) که بیمار است، بیدفاعتر از دیگران رو درروی فهم اصالت تاریکی ایستاده است درحالیکه در "قصر" دنیای پیرامون خود در گروه محکومین، مسخشده است.
(حمید ژیان پور)
موضوعات مرتبط: انجمن مشاوره وروان شناسی
برچسبها: انجمن مشاوره وروان شناسی
