رنجیدگی و فرهیختگی
ای دریغا...
دنیا هیچ وقت به خود چون این زمانه، بی وفایی و بی مهری ندیده است. آدم های تنها و خسته ی این زمانه، از همه چیز و از همه کس بریده اند.
بیش از هر زمانه ای لاف عشق و محبت و وفا، صداقت و درستی، بیداد می کند و مدعیان پر ادعا، بر طبل صداقت و راستی می کوبند.
نقاب ها پر رنگ تر گشته و آن چنان بر صورت ها نشسته که دیگر امیدی به افتادن آن ها و نمایان شدن صورت واقعی آدم ها نیست. آدم ها با نقاب هایشان یکی شده و در آن حل شده اند.
هیچ چیز واقعی نیست، درست مثل آنچه در دنیای مجازی واقعی نیست، نام ها دروغین، چهره ها ساختگی، عناوین دروغ و حرف ها زیبا اما تهی از معنای راستین.
دل آدم ها برای خود گم کرده شان تنگ شده است. آدم ها در این گم گشنگی و سرگشتگی، حیران، خسته و درمانده اند. انسانیت به فراموشی سپرده شده است. چگونه آدمی که در خود گم گشته و حیران است، می تواند دست دیگری را بگیرد و ادعای همدلی و شفقت داشته باشد.
چگونه آن که به خود رحم ندارد، می تواند به دیگری رحم آورد؟ آنکه به خود دروغ می گوید، چگونه می تواند از دروغ گفتن به دیگری سر باز زند؟
آنکه خود را فریب می دهد، چگونه نتواند دیگری را فریب دهد؟
وقتی در دروغ و فریب و خیانت به خود، با نقاب و ادعای فرهیختگی و انسانیت دست و پا می زنیم، عجیب نیست اگر دیگران را نیز با خود در این راه، غرق کنیم.
با خود می اندیشم که دیگر رویای آدمی نباید آزادی باشد، بایستی انسانیت باشد.
(سادات هاشمی)
موضوعات مرتبط: تلنگرهای ذهنی
برچسبها: تلنگرهای ذهنی