گفتگو
تفكر انتقادي
حمید ژیان پور
منتقد در جستجوي يافتن اشتراكات اصيل تفكر هنرمند با اصالت تفكر انتقادي است. بنابراين اين دو، يعني هنرمند و منتقد، دو بخش مجزا محسوب نمیشوند و تقدم و تأخر ندارند بلكه به نظر میرسد هر دو همعرض و در دو سوي انبساط تأملات تفكر انتقادي قرار دارند.
منتقد، خواننده هوشياري است كه تحت تأثیر قابلیتهای متن بهنقد و تحليل میپردازد. منتقد، فاعل و مجري نقد نيست و جهتگیری نقادانه ندارد. او خود هنرمند متفكري است كه سعي دارد تفكر را در عمیقترین و کاربردیترین شكل آن فرض آزمايي كند. نويسنده اما تنها كسي است كه مواجه فلسفي او با منتقد در بطن متن مشهود است. هر نويسنده خود يك منتقد است كه مخاطب هوشيار را تحت تأثیر توان بالقوه تعارض فلسفي متن قرار میدهد.
هنر و هنرمند بالذات وابسته به تفكر انتقادي هستند. هنر بهوسیله تفكر انتقادي خلق میشود و در دو سوي خالق اثر (هنرمند يا نويسنده) و متن، در تفكر انتقادي معنا مییابد.
ممكن است هنرمند، فرصت گوش كردن به ناقد را نداشته باشد، اما در پي هر فرصتي است تا ایدههای هنري خود را بهوسیله تفكر انتقادي، عمق بخشد.
وقتي منتقد از متن، لذت میبرد و در آن غور میکند، يعني وجه اشتراك هنرمند و منتقد شکلگرفته است و اين دو در فهم عميق تفكر انتقادي از هنر، به وحدت رسیدهاند. توان بالقوه هنر بهسوی وحدت اثر است.
نويسنده كتاب نمینویسد. او اندیشهاش را با متفكران به اشتراك میگذارد و به تفكر انتقادي خويش، عمق میبخشد.
صادق هدايت در اشتراكات کهنالگوی نمادانديشگي، منتقدانه تفكر كرد و منتقدان، وجوه اشتراك زيادي در آراء تفكر انتقادي خود با او يافتند.
منتقد در مواجهه با متن بنمایه تفكر خويش را نقد میکند و نقد خلق میشود. او خود نخستين منتقد تفكر خويش است...
مسعود سينايي فر
دوست و همکار عزیزم، با نثر فخیمانه شما اصلاً ارتباط برقرار نمیکنم و به نظرم که نه به ضرس قاطع میگویم، نثری است که بوی ترجمه میدهد. نقد مانند داستان باید لحن داشته باشد. شما همیشه با لحنی ترجمهای و فخیمانه مینویسید. باید برسیم به اینکه نقد خود لحن داشته باشد.
شما دانشتان سوار بر نقد است و آزاردهنده.
حمید ژیان پور
دانش، به معناي چهارچوب مباني نظري علم، زبان و بلكه قلم نقد است.
منتقد بدون آن، نه سخني رانده است و نه قلمي چرخانده است...
محمد روح الهی
من نقد را به معنای ارزیابی انسجام درونی یک اثر میفهمم. نقد از این حیث تلاشی منطقی است که به ما میگوید چگونه میتوانیم اثر را فهمیدنی کنیم. نمیدانم نقدی که شما و سایر دوستان از آن صحبت میکنید تا چه اندازه با این تعریف منطبق است. اگر لطف کنید تعریف خودتان را از نقد و تفکر انتقادی بیان کنید، ممنون خواهم شد.
حمید ژیان پور
تفكر انتقادي، به كنكاش در پديدارشناسي آگاهي و هوشياري تجربه درون ذهني نويسنده، در تبيين روابط ميان اجزاء و عناصر آشكار و پنهان اثر میپردازد و تحليل متن را از عناصر منطقي محرك آشكار بهسوی درك شهودي معاني ناآشكار و انضمامي پيش میبرد.
تلاش براي درك انسجام روابط منطقي اثر، نخستين مرحله از تحليل متن محسوب میشود.
درحالیکه ملاك و هنجاري براي تبيين پديدارشناسي آگاهي نويسنده نمیتواند معيار ارزيابي انسجام دروني متن تلقي شود، هر نوع تلاش براي ارزيابي كمي و يا كيفي و تفسيري اثر، ناروا و نامناسب است.
به نظر میرسد، براي منتقد، متن يا تم اثر، تجربه يا محرك شناختي است كه او را بهسوی تبيين تحليلي و تفسيري از پديدارشناسي اثر راهنمايي يا هدايت میکند. اين موضوع میتواند معرف پيوستگي ميان متن و منتقد، تلقي شود.
از اين منظر، نويسنده و منتقد، دو بخش مجزا محسوب نمیشوند و تقدم و تأخر ندارند. منتقد، فاعل و مجري نقد نيست. او خود نويسنده متفكري است كه سعي دارد تفكر را در عمیقترین شكل آن فرض آزمايي كند.
ارزيابي، كار منتقد نيست. منتقد در پردازش دادههای متن، دريافت ناخودآگاه (تجربه شهودي) و دريافت خودآگاه (دانش و مباني نظري علم) را در انتزاع و تحليل اطلاعات آشكار و ناآشكار متن بكار میگیرد و در مرحله آخر بهجای ارزيابي ملاك محور يا هنجاري، به تركيب و خلق خلاقانه عناصر ناپيداي اثر آنگونه كه شواهد آن در پدیدارشناسی آگاهي نويسنده وجود دارد، به هستي دوباره اثر دست مییابد.
در اين ميان وجوه قوت و ضعف اثر در بازسازي اثر متفكرانه، بديع و عميق، پديدارشناسي میشود.
نقد عمیق، وابسته و برخاسته از خودآگاهي متن است و بهجای انتقال بصر (ديدگاه) به انتقاد نظر (تفكر انتقادي) میپردازد.
محمد روح الهی
چند بار خواندم و بسیار لذت بردم. چیزی که از حرف شما فهمیدم این بود که منتقد با اثر مواجه میشود و جهان آن را تجربه میکند. گویی که خودش خالق آن است. در این تجربه یک امر تکرارناپذیر وجود دارد که آن را از تفسیر یا مفهوم کردن اثر متمایز میکند. امیدوارم تا این حد درست فهمیده باشم. اگر درست فهمیده باشم فقط یک اشکال به ذهنم میرسد و آن اینکه آیا واقعاً آثار هنری اینقدر یکهاند؟ آیا ذهن هنرمند مانند ذهن عام مردم نهایتاً از نوعی کلیشه پیروی نمیکند، هرچند نام این کلیشه را نمایش حقیقت بگذاریم؟
حمید ژیان پور
بنابراین منتقد، در مواجه با متن بنمایه تفکر خویش را نقد میکند و نقد خلق میشود. او خود نخستین منتقد تفکر خویش است.
در مورد نکتهای که مورد پرسش شما بود، این فرض وجود دارد که هنرمند برای درک انبساط و سادگی، در ماهیت و چگونگی اصالت پیچیدگی، میپیچد و از این طریق بر گستره انبساط سادگی و شفافیت میافزاید. همهچیز میل بهسادگی و انبساط دارد. در این میان پیچیدگی معرف سادگی است و به نظر میرسد عکس آن نمیتواند صادق باشد. بهعنوانمثال آب گوارا و زلال چشمه که میجوشد و در عین سادگی و شفافیت در اختیار همه قرار دارد، محصول فرآیند گذر از پیچیدگی لایههای شن، ماسه و سنگریزه است و درگذر زمان پس از عبور از لایههای پیچیدگی به انبساط سادگی دست مییابد.
هنرمند بخش پنهان، خودآگاه و هوشیار ساختار ساختمان پیچیدگی است و میل به جاري شدن در سادگی، شفافیت و عوامیت دارد. هنرمند در نمایش حقیقت عریان، ساده و شفاف، از مسیر پیچیدگیهایی عبور میکند که بازشناخت خودآگاه و ناخودآگاه چیستی تفکر او در اثر، قابل نقد و تبیین پدیدارشناسی است.
ازاینرو متن، در تفكر انتقادي معنا مییابد و عمق سادگی و شفافیت زلال آن بهوسیله پیچیدگی معرفی میشود.
موضوعات مرتبط: گفتمان
برچسبها: گفتمان
