متن و منتقد

نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

داستان كوتاه موسي

متن و منتقد نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

داستان كوتاه موسي

تحليلي بر

داستان كوتاه موسي

(منصور علیمرادی)


نقد و تحلیل داستان كوتاه موسي

جورچين ايفاي نقش؛

داستان موسی، داستان قانون "ادامه خوب" است که در آن چیزی که خوب، اصیل و ساده است ادامه پیدا می‌کند. "ادامه خوب"، مفهومی از توانایی ذاتی است که در سادگی بروز می‌یابد و در شعاع بسته توان بالقوه هستی خویش، شکل می‌گیرد. قانون ادامه خوب، سازمان ادراکی ما را تحت تأثیر یکنواختی قرار می‌دهد و ما را برمی‌انگیزد تا برای کامل کردن وجوه پنهان عناصر همانند، شکل را ادامه دهیم. بدین ترتیب ما انتهای پدیده را منسجم و ساده درک می‌کنیم. درک سادگی، مبتنی بر قانون "ادامه خوب" به این معنا است که ذهن ما درک روابط میان پدیده را تا رسیدن به یکپارچگی ادامه می‌دهد و برای رسیدن به انتها به دقیق شدن و تعمیق در درک روابط منطقی میان عناصر درونی پدیده، نیازی ندارد. بنابراين سازمان ادراکی ما شکل را به‌صورت یک کل یکپارچه و منسجم درک می‌کند.

موسی، مشهدی محتاج، کربلایی محمد، كل یکپارچه‌اند. تقدیر از پیش معلوم شده دارند و در خوب بودن، اصیل بودن و توانایی‌های ذاتی، توان بالفعل دارند. موسی جوان باهوشی که سرنوشتش به‌سادگی به‌پیش می‌رود محکوم استعداد ذاتی خویش است. مشهدی محتاج و کربلایی محمد ازمابهتران هستند...

کورسوی روشنی آتش نیم جان، مسیر پنهان اما پیدای سرنوشت محتوم موسی است که هرچه به آن نزدیک‌تر می‌شود بر روشنی و سوزندگی آن افزون می‌گردد. مشهدی محتاج، سادگی درون موسی است که برای رسیدن به انتهای منسجم و سازمان‌یافته، بدون تأمل، سرنوشت موسی را ادامه می‌دهد او اگرچه محتاج است اما بی‌نیاز از آن است که بخواهد بداند بعد چه باید بکند؛ زیرا همه‌چیز از قبل مهیا است و قانون "ادامه خوب"، داستان زندگی موسی را خودبه‌خود رقم می‌زند.

دختر پریان دلباخته اصالت ذاتی صدای موسی است. هفده سال بیشتر ندارد و در آغاز نوبهار جوانی، پیش از آنکه به انتظار شکوفایی بماند، همه هستی جوانی خویش را به موسی در می‌بازد. آغاز جوانی دختر پریان، انتهای تکامل دختر است و چیزی باقی نمی‌ماند تا در میان آغاز و انتهای جوانی، رشد پختگی عشق را به ما بنمایاند. موسی، سرنوشت دختر پریان را به‌سادگی و سهولت ادامه می‌دهد. انتهای عروسی او پایان انسجام و سادگی است. خطوطی نامفهوم با دایره‌های بسته بر پشت کاغذی که آینده موسی است با فریاد بی‌مهابا، به‌یک‌باره به انتها می‌رسد. همان‌گونه که آغاز آن با چند قطره عرق پیشانی دختر در نوشیدنی گرم، به او سکر و مستی در خود فرورفتن می‌دهد.

مشهدی محتاج، داستان فرجام محتوم موسی (ادامه خوب) را برای کربلایی محمد با آب‌وتاب و یک‌به‌یک تعریف می‌کند تا به قول خودش او را هم مانند موسی گول بمالد؛ اما کربلایی به انتها نرسیده میدان را تهی می‌کند و به‌سادگی ماجرا، می‌خندد "حتماً الآن یکجا ایستاده است و دارد به ما می‌خندد". کربلایی تلویحاً به ما می‌گوید چیزی که شما دنبال آن هستید آغاز و انتهایی است که میانه ندارد و برای رسیدن به انتها، به تعمیق در درک روابط منطقی میان عناصر درونی پدیده، نیازی نیست. کربلایی محمد، نماد عقل است که تحت تأثیر سادگی و انسجام‌یافتگی "قانون ادامه خوب"، یک‌شب را تا رسیدن سحر، بیدار می‌ماند؛ اما قبل از آنکه مغلوب سحر سادگی شود، میدان را ترک می‌کند.

او به ما می‌فهماند، داستان موسی چیزی نیست جز آنچه ما در ذهن کنجکاو خویش تا رسیدن به انتها آن را جور می‌کنیم و باعلاقه ادامه می‌دهیم. داستان موسی داستان قانون ادامه خوب است که مخاطب آن را آن‌گونه که مفروض و محتوم است تا رسیدن به کامل شدن به‌سادگی و سهولت ادامه می‌دهد و فراتر از نیازهای اساسی پیش نمی‌رود. نیازهاي اساسی، نيازهای کمبود هستند که انگیزه دوست داشتن در تعامل سه‌گانه فرد با خود، محيط و غرایز شکل می‌گیرد. در این میان، عشق و تعلق‌خاطر، بازتاب کنش طرح‌واره صمیمت و دوست داشتن را به الگویی برای بروز سه‌گانه نیازهای اساسی تبدیل می‌کند که منجر به بروز منش شیفتگی و دلباختگی می‌گردد. موسی دلباخته در جبر سه‌گانه، مجنون نیازهای خود می‌شود و دررسیدن به مرز خويشتن يابي (فرانياز)، درمی‌ماند.

کربلایی محمد (نماد تعقل و اندیشه) به‌درستی فهمیده است که داستان موسی، انتهای باشکوه و فرهمند به‌سوی خودشکوفایی و گشودن رازهای تبلور خویشتن نامنتهای انسانی، نیست. ازاین‌رو میدان را رها می‌کند و به ماجرای ادامه خوب اما بی‌منزلت موسی بی‌تفاوت می‌ماند.

موسی از تهاجم آتش امتحان سرفراز بیرون می‌آید و در نیازهای خود، مجنون وار اسیر می‌شود. او باآن‌همه کمالات، استعداد ذاتی و معاضدت ازمابهتران، از داوود گوژپشت صادق هدایت، وامی‌ماند.

داوود، به زیبنده (نماد عشق و صمیمیت) دل می‌بازد. هر بار که از او خواستگاری می‌کند مردم او را مسخره می‌کنند. داوود به یاد می‌آورد که کنار لب زیبنده یک خال سیاه است.

یک‌بار هم با او حرف زده بود (فقط یک‌بار) و این ‌یک‌بار به زیبنده (يعني نماد عشق)، شفافیت و روشنی بخشیده است و مستي جنون را از ياد او برده است.

موسی اما با غلتیدن عرق پیشانی دختر پریان (محلول سکرآور) جانش مست می‌شود و خودآگاه او را برای برانگیختن نیازهای غریزی‌اش برمی‌آشوبد. نگاه او مانند نگاه زیباشناسانه داوود بر یافتن و کنکاش عمیق و مبهم ناپیدای درون، متأثر نمی‌شود.

داوود به خال کنار لب زیبنده و یک‌بار حرف زدن با او به زیروبم‌های آوای خویشتن فرو می‌رود و فراتر از سکر و مستی درهم‌آمیزی (نوشیدن وجود دختر)، به انسجام و همبستگی تصویر خود با دختر در فضای مبهم بازشناخت خودشکوفایی خویشتن خویش سرگشته می‌ماند.

جنون داوود، کسی را برعلیه او برنمی‌انگیزد و به التجاء از خیانت، به‌مثابه رسوب در مظلومیت (نیازهای کمبود)، آتش پران نمی‌شود. داوود، به‌آرامی در زبانه‌های خاکستر عمق وجود، به‌سوی درک تجربه درون حسی است و با دیدن آینه وفاداری (سگ) به‌کلی از زیبنده (نماد نیازهای کمبود) درمی‌گذرد و او را در دامن نیازهای غریزی هوشنگ (معشوق زیبنده) رها می‌کند و پهلوی همان سگی که در راه (راه مبهم لغزیدن به درون) دیده بود، می‌نشیند و سر او را رو به سینه پیش‌آمده خود، فشار می‌دهد (نمادی از به هم‌پیوستگی دو آینه)؛ اما آن سگ مرده بود.

مرگ، نماد دگرگونی حالات درونی است. نوعی تهی شدن از تدرج و فرو لغزیدن در انسجام و تمامیت یافتگی و شاید به هم‌پیوستگی در یگانگی عناصر باشد.

وحدت میان اشکال و اشباح و درهم‌آمیزی شالوده ذاتی نقش‌ها.

"رفقا عارشان می‌آمد با او راه بروند. زن‌ها به او می‌گفتند قوزی را ببین (نقش). "…

" نه نه هرگز من دنبال این کار نخواهم رفت. برای دیگران خوشی می‌آورد درصورتی‌که برای من پر از درد و زجر است هرگز هرگز... داوود زیر لب می‌گفت و عصای خودش را به زمین می‌زد مانند آنکه تعادل خودش را به‌دشواری نگه می‌دارد."

این‌همه دشواری در تعادل، مخاطب را در فراز و نشیب کنکاش درونی سوژه قرار می‌دهد. کسی نیست که دلباخته تعادل موزون صدای داوود باشد و یا از او بخواهد تا با دختر پریان که دلباخته آن‌همه تعادل و توازن است درهم آمیزد. داوود گوژپشت، در تبلور نمایاندن مسیر پرفرازونشیب فرانیاز به خودشکوفایی و تمامیت یافتگی، ما را مبهوت پایان مبهم نقش خود می‌کند اما موسی در پایان تهی یافتگی، مجنون وار ما را مجذوب نقش خود می‌کند...

داستان موسي، داستان ادامه خوب است كه به‌تدریج در ذهن مخاطب به‌آرامی جستجو می‌شود و شكل می‌گیرد. آنچه شكل می‌گیرد اتفاق نقش است. داستان سازش يافتگي محيط با "من" و نقش انتزاعي سازش نيافته "من" با محيط كه اگرچه از آتش انتقام، عبور می‌کند اما براي هميشه ناكام می‌ماند و در خودميان بيني نقش "من" نامراد مانده، از سطح نيازهاي كمبود فراتر نمی‌رود.

جهان درون ذهني موسي آن‌قدر پيچيدگي ندارد كه بتوان از آن فضاي توپولوژيك (فضاي متشكل از سه بخش بن، من و فرامن) ترسيم كرد.

داستان موسي از درخشش كورسوي آتش نيمه خاموش شروع و تا عبور او از زبانه‌های آتش برافروخته ادامه و به خاكستر برجای‌مانده آتش مشهدي محتاج، پايان می‌یابد.

پاياني براي جورچين ايفاي نقش...

(حمید ژیان پور)


موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل کتاب
برچسب‌ها: نقد و تحلیل کتاب

تاريخ : پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۹ | 10:9 | نويسنده : |
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد