کژتابی واژگان
(شهرام اقبال زاده)
در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود!
گمان میکنم همهی شما بارها و بارها این عبارت کتاب مقدس را خواندهاید؛ پس از انقلاب دو اقدام موازی، کاربرد کلمات را مسخ و معنی آنها را دگرگون و کژدیسه کرد؛ شعارهای واقعی علیه بیعدالتی، سلطهی استعمار/امپریالیسم (بهویژه استعمار نو) و ستم و سرکوب را تهی؛ و واژگان استقلال و آزادی را به الفاظ پوچ و حتی مسخره بدل کردند؛ اول، تکرار شعاری و کاربرد نابجا؛ دوم، سانسور کتاب و سرکوب اندیشه پیشرو و دموکراتیک و سازمانهای صنفی و سیاسی!
هاینریش بل نویسندهی نامی آلمانی مینویسد: "بعد از هیتلر، همهی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است؛ اما یکچیز نابودشدهی اساسی بود که هرکسی نمیفهمید و آن، خیانت هیتلر به کلمات بود!
خیلی از کلمات شریف، دیگر معنی خود را ازدستداده بودند، پوچ و مسخره شده بودند. عوضشده بودند. آشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت و عدالت"؛
چند روز پيش دکتر غلامرضا جواد کاشی جامعهشناس اصلاحطلب نوشت:
چرا منتقدان داخلی جمهوری اسلامی درباره آمریکا سکوت کردهاند؟
پا از ایران که بیرون بگذاریم، با یک صحنه جهانی مواجهیم که آمریکا قدر قدرت آن است. اگر تصور میکنیم که نظم جهانی یک بهشت تحققیافته زمینی است پس خوب است روشنفکران صادقانه بگویند که الحمدالله الگوی آرمانی حیات سیاسی در جهان به رهبری آمریکا تحققیافته و علناً به مدح و ثنای آن مشغول شوند؛ اما سؤال این است که اگر چنین نیست و آمریکا در جهان شرارتهایی میکند، ستون حمایتکننده ستمهای بزرگی است که در اقصی نقاط جهان جاری است، پس چرا این جوانب از عملکرد آمریکا در زبان روشنفکران ایرانی هیچ جایگاهی ندارد؟
به نظرم چند پاسخ در این زمینه قابلتصور است:
اول: تبلیغات سیاسی از سوی محافل رسمی سالها و دهههاست که مرتب به آمریکا بدوبیراه میگویند. فضای سیاسی ایران پر از کلیشههای ازریختافتاده درباره آمریکاست. شاید روشنفکران و فعالان سیاسی تصور میکنند
اگر آنها هم لب به سخن درباره آمریکا بگشایند، با رقیب خود در ایران همزبان میشوند و آنگاه بازار خود را از دست میدهند. به نظرم این پاسخ قانعکننده نیست. روشنفکران و فعالان سیاسی وظیفهدارند بیرون از کلیشههای جاری دستبهکار تولید تحلیلهای غیر کلیشهای در این زمینه شوند.
دوم: شاید برخی روشنفکران و فعالان سیاسی از فشارهای آمریکا بر نظام سیاسی در دلشادند. فکر میکنند این سنخ فشارها، دست نظام سیاسی در داخل را خواهد بست و به گسترش فضای دمکراسی در ایران کمک خواهد کرد. به نظرم این شادی پنهان از وضعیتی نا صادقانه و مزدورانه حکایت دارد. اثباتکننده آن است که پشت چهره اصلاحطلب، نیات مزدورانه پنهان کردهاند؛ بنابراین باید به رقیب حق داد که چندان به آنها اعتماد نکند و مدعیات اصلاحطلبانه آنها را جدی نگیرد. نکته مهمتر اما این است که آنها باید بتوانند خود را قانع کنند که به جد مسئله آمریکا در ایران، بسط دمکراسی و حقوق بشر است.
اگر نتوانند اثبات کنند که نمیتوانند، چه پاسخی به وجدان خود و مردم خواهند داد اگر روزی روزگاری آمریکا ایران را عرصه تاختوتاز و حمله ویران ساز خود قرار دهد؟ روزی که دیگر نه از تاک، نشان باشد و نه از تاکنشان.
سوم: روشنفکران منتقد ایرانی، اصولاً به یک روایت سادهدلانه از نو لیبرالیسم دچار آمدهاند و اصولاً قدرت نقد مناسبات بینالمللی را ازدستدادهاند. اگر چنین باشد واقعاً تحفهای است. برای اینکه حتی روشنفکران لیبرال عالم نیز اینچنین در مقابل عملکرد رسوای آمریکا در بسیاری از مناطق جهان خاموش و ساکت ننشستهاند.
اصلاحطلبان ایرانی نباید فراموش کنند که یکی از موانع تداوم مسیر اصلاحات در ایران، پیش و پس از انقلاب، آمریکا بوده است. از ماجرای نفت و دکتر مصدق بگذریم، قرار دادن ایران در محور شرارت در دوره سید محمد خاتمی را چگونه باید تحلیل کرد؟ مگر همین اقدام، مقدمهای برای ظهور دولت احمدینژاد نبود؟ در حال حاضر نیز عملکرد دولت آمریکا در خصوص برجام، واقعاً شرمآور است.
این صورت خیالی که گویی فشار دولت آمریکا به ایران، فضای دمکراسی سازی در ایران را هموار خواهد کرد یک تصور باطل و خطرناک است. روشنفکران ایرانی [بخوان بخشی از اصلاحطلبان حکومتی و هواخواهان نئولیبرالیسم] با سکوت خود درباره آمریکا اجازه میدهند که این خیال خطرناک در میان عوام مردم توسعه پیدا کند.
به نظرم یکی از شروط اثباتکننده صداقت روشنفکران و نیروهای اصلاحطلب داخلی، تعیین تکلیف با آمریکاست. واقعاً چه موضعی درباره آمریکا دارند؟
دهههای متمادی آمریکا بهمنزله امپریالیسم جهانی، کانون مباحث و محافل روشنفکری بود؛ اما اینک هیچکس درباره آمریکا و نقشهای جهانی، منطقهای و داخلی آن سخنی به میان نمیآورد.
نقد و تحلیل
بر اساس كاربست شكاكيت هيوم، "هر قصدي كه اكنون داريم میتواند به نحوي تفسير شود كه با هر چيزي كه ممكن است بخواهيم انجام دهيم مطابقت داشته باشد". در اين صورت مبتني بر نظريه قاعده تعيين ويتگنشتاين (Wittgenstein, 1951) و "نحوه عمل ما برخاسته از قصديت زبان فعاليت هنجاري (norm ative) "، زبان ذاتاً اجتماعي است. كه به شيوه مشخص باور و قصديت ما را بهسوی توجیه دفاع غیرقابلانکار عمل نتیجه گرا، سوق میدهد.
این گزاره که "یکی از شروط اثباتکننده صداقت روشنفکران و نیروهای اصلاحطلب داخلی، تعیین تکلیف با آمریکاست. واقعاً چه موضعی درباره آمریکا دارند؟" به نظر میرسد قصدیت نتیجه گرا است که روشنی خود را نه از مفهوم، كه از مصداق امپریالیسم جغرافیایی میگیرد. درحالیکه امپریالیسم مفهومی مبهم و چندوجهی است که مصادیق آن قابلیت تفسیر و تبیین دارد.
چنین انتظاری از کانون روشنفکران به این معنی است که موضعگیری سیاسی کانون مباحث روشنفکری در رویارویی با مصادیق مفهوم امپریالیسم، به زبان هنجار گزارههای زمان، صراحت بیان داشته باشد و زبان ذاتاً اجتماعی را در قصدیت متعین زمان و نه زبان ارائه كند. در این صورت ممکن است خودآگاهی رو به رشد زبان، قربانی خود میان بینی ترجیح مصالح جناحی زمان شود.
آنچه در سرگذشت تاریخ جغرافیای سیاسی ایران گذشته است، سرنوشت نیست، سرگذشت است.
زبان روشنفکر در سرنوشت در میپیچد و زمان روشنفکر در سرگذشت. تاریخ اما مانیفست سرگذشت ما است و فراتر از قواعد و نظم گذشته چگونگی ماهیت درهم شکستن آن را به ما نمینمایاند. ازاینرو تاریخ تکرار نمیشود.
روشنفکران به تحیر در سرنوشت، بیش از تعیین در سرگذشت نیاز دارند. تاریخ ممکن است "کژتابی" بیاورد.
(حمید ژیان پور)
موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل متن
برچسبها: نقد و تحلیل متن
