مارکس و آگاهی
(مارکس)
رابطه من با پیرامونم، آگاهی من است، آگاهی هرگز نمیتواند چیزی جز هستی آگاه باشد، هستی انسانها جریان واقعی زندگی آنهاست. ازآنجاکه تمام اشیاء، روابط و پدیدهها در حرکت و تأثیر متقابل و در تولد و زوالاند، آگاهی نیز یک رابطه، البته رابطهای اجتماعی است، همچنان که انسانها تولید مادی و مراوده مادیشان را توسعه میدهند، همراه با آن دنیای واقعی خود و تفکر خود و محصولات این فکر را نیز تغییر میدهند. پس این آگاهی انسانها نیست که هستیشان را تعیین میکند، بلکه برعکس، این هستی اجتماعیشان است که آگاهیشان را تعیین میکند. این افکار انسانها بیان آگاه واقعی یا موهوم مناسبات و فعالیتهای واقعی آنها، مراوده آنها، روشهای اجتماعی و سیاسی آنهاست و تکامل واکنشها و بازتابهای ایدئولوژیک آنها بر اساس جریان واقعی زندگی آنان خواهد بود؛ بنابراین اوهامی که در مغز انسان شکل میگیرد نیز به ناگزیر اشکال تصاعد یافتهای از جریان زندگی مادی آنان است.
نقد و تحلیل
بنابراین به نظر میرسد از دیدگاه "مارکس"، در هستی اجتماعی فرد، نوعی آگاهی نهفته است که متأثر از تبیین رابطهای است که فرد با محیط پیرامون دارد. بااینحال این پرسش مطرح است که آیا تبیین رابطه اگرچه نشاندهنده هستی رابطه است آیا معرف اصالت هستی به ما هو هستی (ذات) نیز است؟ در این صورت مارکس آگاهی را نه در بنمایه اصالت آن بلکه در تبیین رابطه آن با محیط اجتماعی در نظر گرفته است و بهجای تبیین ذات هستی به توصیف رابطه هستی پرداخته است و هستی آگاهی را نه به ذات آگاهی بلکه به ماهیت آگاهی نسبت میدهد.
(حمید ژیان پور)
موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل متن
برچسبها: نقد و تحلیل متن
