گفتگو
انتخاب فلسفه
احمد قمشه:
فلسفه برای همگان نیست برای کسانی است که آن را برمیگزینند.
حیمد ژیان پور:
ازآنجاکه مفهوم "انتخاب" خود مفهومي فلسفي است (به اين معني كه وابسته به مفاهيم فلسفي است) و مفاهيم فلسفي در جامعيت، گستردگي و كليت مقدم بر اجزاء و لوازم وابسته به خود است و به آن معنا میبخشد، بنابراين به نظر میرسد فلسفه ما را (هستي ما را) دربرمی گيرد و عكس آن (انتخاب فلسفه (در برگرفتن) صحيح منطقي نيست) ازاینرو ما قادر نيستيم تا فلسفه را انتخاب كنيم (جامعيت آن را در بر بگيريم).
من میاندیشم؛ فلسفه براي همگان است و همگان مانند فلسفه جامعيت و كليت دارند.
احمد قمشه:
بستگی به تعریفتان از فلسفه دارد. اگر تعریف یکسویه باشد و گرفتار نگاه منظرانگارانه باشد و فقط در انتخاب محدود بماند، بله برای همگان است حتی برای کودکی که بین دو اسباببازی یکی را انتخاب میکند میتوانیم بگوییم فیلسوف است؛ اما اگر بهمثابه انتخاب شیوهی زیستن باشد و پرسشگری از ابعادی مانند وجود، هستی و... خیر.
حیمد ژیان پور:
نخست آنکه در "تعريف"، ما به شناخت ماهيت میپردازیم و معرف (به فتح را) تعريف در شناسه معرف (به كسر را) است و آن را محدود و تحديد میکند و ازآنجاییکه فلسفه به هستي و ذات میپردازد، به نظر میرسد قابل شناخت است نه تعريف.
دوم آنکه نگاه انگارانه، ازآنجهت كه در انبساط مفروضات انگاره شناسي قرار دارد، انتخاب را كه داراي جهتگیری هدفمند و از پيش تعیینشده است را برنمیتابد.
سوم آنکه اگر "انتخاب آنگونه كه شما فرموديد، انگاره است، چگونه آن را كه نوعي عدم تعيين و فرضيه است، به كودكان نسبت میدهید. درحالیکه بسياري از انتخابهای كودكان تا قبل از رسيدن به تفكر انتزاعي (منطبق با نظریههای روانشناسی رشد) از طريق فرآيند جذب و انطباق صورت میگیرد و نه انگاره (فرضيه).
احمد قمشه:
در برابر یک متن یا یک سخن یا یک بند از یک نوشته ما میتوانیم دنبال چیزی باشیم که خودمان میخواهیم و اگر آن معنای خواستهشده را ندیدیم، آن متن را رها کنیم. راه دیگر این است که در برابر آن گشوده باشیم و بهگونهای به روال پدیدارشناسی، دوکساهای پیشاتاملی را کنار بگذاریم و ببینیم منظور نویسنده چیست؟ که فلسفیدن همین است. منظور من در نوشتهام انگاره نبود. منظور من پرسپکتیویسم (منظرانگاری) بود؛ یعنی هر چیز را فقط از یک زاویه دیدن یعنی چیزی که من احساس میکنم شما انجام میدهید و تمام دادگیها را از منظر منطق و شاید فلسفهی تحلیلی میبینید که در بدو امر اشکالی ندارد اما پایهی مشترکی برای گفتگو ممکن است به دست نیاید. در موردبحث مربوط به ذات، میشود بپرسم آیا درست متوجه شدم که نگاهتان ذاتباورانه و ارسطویی است؟ و اینکه کدام تعریف از فلسفه مدنظر شماست؟
حمید ژیان پور:
اینکه شما بهوضوح میفرمایید: "در نوشتهام. منظور من پرسپکتیویسم (منظرانگاری) بود؛ یعنی هر چیز را فقط از یک زاویه دیدن یعنی چیزی که من احساس میکنم شما دارید انجام میدهید و تمام دادگیها را از منظر منطق و شاید فلسفهی تحلیلی میبینید که در بدو امر اشکالی ندارد اما پایهی مشترکی برای گفتگو ممکن است به دست نیاید" آیا این معنی را نمیدهد که به دنبال بیان خواسته و منظور خود هستید و از منظر به قول شما پرسپکتیو یا منظرانگاری، قول خود را بیان میکنید؛ و تصویر پرسپکتیو آنچه منظور منظر ذهن شما است را در تفهیم آن بهجای پرداختن به ابژه (یعنی آنچه مشاهده میشود) به سوبژه (یعنی مشاهدهکننده) به ما وامینمایانید؟ اما رویکرد تحلیلی ازاینجهت که رویکردی فلسفی است منظرانگاری یا مطلقانگاری تلقی نمیشود زیرابه دنبال واکاوی ذات است که رشد یابنده و سیال است و نمیتوان تصویر و تصوری ثابت از آن ارائه کرد. اگر اینگونه باشد (یا بتوان اینگونه فرض کرد) به نظر میرسد در این صورت زاویه دید، ابژه (مفعول) فهم فلسفی (فلسفیدن) و نه فلسفه و تعریف آن، خواهد بود. همچنین اینکه گفتگوی فلسفی برای تعیین نقاط مشترک که در انتهای آن بنبست تفاهم، مسیر تقابل و سنتز تضاد را سد میکند، معنای فلسفی و رشد یابنده ندارد و نشاندهنده نوعی رویکرد کلامی است که درصدد اثبات مدعا و رسیدن به تفاهم است؛ و همچنین به نظرم میرسد که اگر متوجه شدهاید که نگاه من ذاتانگارانه است چگونه آن را ازاینجهت که معرف زاویه دیدگاه تحلیلی است، منظرانگاری تلقی نمودهاید؟ درحالیکه منظرانگاری با فلسفه تحلیلی قابلجمع به نظر نمیرسد.
احمد قمشه:
من آشنایی اندکی در فلسفهی قارهای دارم و هیچ از فلسفهی تحلیلی نمیدانم بهجز چند مقاله در مورد فرگه و ویتکنشتاین. البته میدانم منطق برای ذهن و پیوستگی مطالب خوب است اما فکر میکنم مثل خیلیها آدم ممکن است دچار بازیهای زبانی و ورطهی حروفیه و گرامر زبان و نحویگری بشود و زبانزدگی و به قول یکی از دوستان تا طرف بگوید حقیقت چیست حقیقت مبتدا و مرفوعه و بشود مثل جریان از نحو میدانی گفت لا گفت نیم عمرت بر فنا. حالا برگردیم به آغاز بحث. من گفتم فلسفه برای عموم نیست ناظر بر تعریفی که میپسندم و میگوید فلسفه ساختن مفاهیم است؛ و ناظر بر اینکه فلسفه به قول هایدگر پرسش از هستی است که خب کار همگان نیست. البته به این معنا نیست که هرکس برگزیند فیلسوف میشود.
حیمد ژیان پور:
ببینید به نظر میرسد پرسش از هستی به معنای توجه به قابلیت فهم هستی است و نه به معنای پرسشگری علی. در این صورت پرسش، مصدر فهم ذات هستی تلقی نمیشود بلکه آنگونه که سقراط بر آن تأکید داشت، فهم پرسشهای عامیانه و یا ایجاد آن برای همگان، مهم است و نه اصالت و ماهیت پرسش. از این منظر فلسفه در معنای کنکاش در ذات، در پرسشگری خلاصه نمیشود و فهم ذات هستی وابسته به توجه به هستی است. ازاینرو شعر میتواند نمونهای واضح از بیان فلسفی باشد که در آن شناخت ذات از طریق فهم بسیط شکل میگیرد نه مرکب درحالیکه فهم آن (شعر) برای همگان دشوار نمینمایاند.
موضوعات مرتبط: گفتمان
برچسبها: گفتمان
