مهربانم بس کن
(شاهرخ رفوگران)
مهربانم بس کن
گاه از خودم میپرسم
چهار سالم بود یا چهل سال
که ستاره دیدم
و شقایق گفت
من در این خلوت تنهایی خویش
بدلم داغی هست
که فقط خورشید داند
چرا مرغان هوا
وقت پرواز دل خود را به ستاره می سِپرند
من همان غربت رنگین ستاره هستم
تو مرا باز ببر
سوی باران سوی باد
نقد و تحلیل
"مهربانم بس كن" تداعیکننده بغض متراكم است كه به ناگهان سرریز شده است. زيرا بعدازآن اشاره به فاصله بغرنج زمان بين چهارسالگی (معصوميت) و چهلسالگی (پختگي و كمال) میشود. در اين میانبر شقايق وجود، داغي از جنس حرارت خورشيد مانده است كه به ديدن كورسوي ستاره در آسمان اميد، مرغدل را به پرواز درمیآورد، درحالیکه در خلوت تنهايي خويش، داغدار ماندن در رنج بين چهارسالگی و چهلسالگی است. شعر لطيف است زيرا مفاهيم غني و سرشار براي بيان، دارد؛ اما بين چهارسالگي و چهلسالگی كشيده میشود و از هم میپاشد. چگونه؟
با ابهام در بيان فاصله بين دو مرحله معصوميت، مخاطب، رنج داغ شقایق را در سير تحول نگاه شاعر بين دو مرحله زندگي تا رسيدن به سن پختگي (چهلسالگی) عميق و دقيق درك نمیکند و بهیکباره به همراه شاعر در گريز براي نگفتن و نهفتن، به ستاره چشم میدوزد؛ و جالبتر اینکه در انتها بغضش را تكرار میکند؛ "مهربانم بس كن"
تو مرا باز ببر، سوي باران (تسهیلکننده)، سوي باد (بغض سرباز كرده). باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست. بر بغض سرباز كرده میبارد. باران میبارد، اما شاعر همچنان سكوت كرده است و در دل غوغائي طوفاني دارد از نگفتن و نهفتن بين چهارسالگی و چهلسالگی. حس غريبي است.
(حمید ژیان پور)
موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل شعر
برچسبها: نقد و تحلیل شعر
