نقدي بر فيلم پ- مثل پليكان

پ- مثل پلیکان فیلم صامت است که با شادی کلمه "پ- مثل پلیکان" آغاز میشود و منتهی به گشودگی میگردد.
پیرمرد، چهل سال سکوت کرده است. نوجوان، شادی شهود سکوت پیرمرد را در کلمه "پلیکان"، خلاصه میکند. به او میگوید: پلیکان در کویر، در طبس، در باغ گلشن (جایی که نماد حضور زیبایی است) وجود دارد.

وجود پلیکان، شادی مهربانی است. "وجود"، حضور نیست. "باغ گلشن"، نماد حضور زیبایی است که حضور نگاه مردم را جلب میکند. پلیکان اما مانند خواب سفید است، سبک است، بالا میرود، بیوزن است. همه روح مهربانی است که بیکلام جاری است.
پلیکان مانند زیبایی باغ گلشن، حضور ندارد پلیکان وجود دارد.
"وجود" برساخته میشود، پر میشود و بیکلام بالا میرود و با امواج میرقصد. حرکات موزون پیرمرد در نقطه آغاز فیلم نماد شادی تموج دریای درون او است که پلیکان وجود او را به حرکت درمیآورد. کودکان بر او سنگ میزنند. ترس از عظمت امواج دریا، کودکان را برمیآشوبد درحالیکه که پیرمرد آرام ایستاده است، کودکان فرار میکنند.

پ- مثل پلیکان، فیلم صامت است که بیکلام جاری است. پیرمرد، نماد پلیکان کویر است که در بهت سکوت، بیکلام جاری است. "دال" خمیده است. پیرمرد شکل "دال" را نشان میدهد و کودکان برای توصیف "دال"، او را دیوانه خطاب میکنند. پیرمرد میگوید: "من شعور دارم، من دیوانه نیستم، من شعر میگویم، من شعر میخوانم".
شعر، ديدن ترانه است. بخش مهم شعر، تفکری است که در شعر میجوشد و ما را به شوق میآورد تا آن را زیر لب زمزمه کنیم. زمزمه منتهی به آواز میشود. آواز، منتهی به پرواز میشود. پیرمرد میگوید: او "دال"، مانند "دیوانه " نیست. پ- مانند پلیکان است که آواز را تجربه کرده است و پرواز را دیده است.
آواز نوجوان در وسط فیلم معنایی برای شکل یافتگی درک کودکان از شکوه زیبایی معنای "وجود" پیرمرد است که حضور کودکان (نماد مردم ناآگاه) را تحت تأثیر قرار میدهد.
پیرمرد کودکان را مهربان خطاب میکند. "چقدر این کودکان، مهربان شدهاند."
"مهربانی" مفهومی براي رهایی است. رهایی، راهی بهسوی معشوق است.

مهربانی یکطرفه، درد است. یک سر مهربانی، دردسر است. درد در چهره پیرمرد او را تکیده و ژولیده مینمایاند. پیرمرد بر روی صندلی مینشیند تا درد را از چهره بزداید. صورت پیرمرد اصلاح میشود و لباس سفید زیبایی بر تن او میکنند. در آیینه، حضور خود را (نه وجود خود را) میبیند و میاندیشد که اگرچه "وجود" پر است اما حضور، خالي خواهد بود.
نیمکت تنهایی و نمای لانگ شات یا باز از صحنه تنهايي در پسزمینه تاریک، نماد تیرگی سایه ناکامیهای تهی است. "پس نمیآید. دروغ میگفت. بازهم به من دروغ گفت. چهل سال گفت که میآید..." دروغ، نماد تهی شدن است. اگر این کلمات بیان نمیشد، تمامی این کلمات در چهل سال تکیدگی پیرمرد، حضور داشت.

پیرمرد اما از سایه، عبور کرده است. "اگر اون سفیده اگر اون نرم است اگر اون سبک است باید به خوابت بیاید..."
خواب رؤیای ما را باطل میکند و امیال ما را واضح میکند. مابعد از خواب روشنایی واقعیت را واضحتر میبینیم. پیرمرد اما هرگز او را در خواب ندیده است. "چهل سال در خرابه" در سایه اصالت بوی تنهایی و سکوت به سفیدی درون خویش خزیده است و خواب وجود خویش را دیده است.
خواب، خروشيدن نابهنگام تیرگی سايه فضیلتها است... فضیلت پیرمرد در ناگفتههای او است. چیزهایی که او آن را شعر و شعور مینامد. او دال، مانند دیوانه نیست.
او پ_ مانند پلیکان است که با کلمه، به پرواز درمیآید. صحنه انتهایی فیلم جایی که نوجوان پیرمرد را به سمت درشکه هدایت میکند. چهره خنزرپنزری پيرمرد درشکهچی، ما را یاد نعشکش بوف کور صادق هدایت میاندازد.
"او نمیشنود. حرف نمیزند. فقط بلد است درشکه را ببرد باغ گلشن."
"هوا داغ است. هیچ پرندهای پر نمیزند. همه رفتند توی سوراخهایشان."
نمای کلوز آپ یا نمای نزدیک چرخ های درشکه در حال چرخیدن با صدای زنگ حضور زندگی که بهسوی باغ گلشن (نماد حضور زیبایی) در حرکت است نشان میدهد اینجا زندگی "حضور" دارد اما همه زندگی "وجود"، ندارد. یک پلیکان سفید، پیرمرد سفیدپوش را بهسوی روشنایی آب میبرد و در تموج دریای روشن مانند کلمه پ میخندد. دیوار کهن وجود پیرمرد در کوچههای سایههای سکوت بهیکباره فرومیریزد و به روشنایی شادی میپیوندد.

میاندیشم؛
انسان، كلمه است، آن را به شکلهای مختلف میشود بيان كرد. گاهي كلمات متولد میشوند اما نمیخندند...
سينما در جهان سوم، آخرين سنگر بیدفاع "كلمه" است كه در انتهاي بهت تحكم سایههای کوچههای سكوت، ناگاه نمايان میشود و ما میتوانیم معناي شادي كلمات را ببینیم...
سينما، آخرين معناي شادي كلمه است که منتهی به گشودگی میشود...
موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل فیلم
برچسبها: نقد و تحلیل فیلم
