متن و منتقد

نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

قسمت دوم تحلیل داستان زنی که مردش را گم کرد

متن و منتقد نقد داستان،شعر،فیلم،متن،موضوعات اجتماعی سیاسی اقتصادی،کتاب و...

قسمت دوم تحلیل داستان زنی که مردش را گم کرد

زنی که مردش را گم کرد

نام داستان کوتاهی از صادق هدایت است که در سال ۱۳۱۲ در مجموعه‌ی سایه‌روشن به چاپ رساند.

قسمت دوم تحلیل داستان

سادات هاشمی

من معتقدم که "زرین کلاه" در بند عقده‌ها اسیر است در بخش انتهایی داستان، زرین کلاه ، به همان شرایط مشابه و آشنا در برخورد با مردی شبیه گل ببو که شلاق می‌زند و بوی طویله می‌دهد، برمی گردد و می‌خواهد که درهمان شرایط قرار بگیرد؛ به نظر من، او حس رهایی را در آن فضای بکری که بزرگ‌شده بود نچشیده است. در شب اول عاشقی‌اش می‌گوید: «همه آن‌ها و هر چیز معمولی و بی‌اهمیت به نظر او عجیب، غیرطبیعی و پر از اسرار آمد که معنی دور و مجهول داشت و هرگز به فکر او نمی‌رسید.»

در آن شب، آن حس جدید باعث شد که به اطرافش، به چشم دیگری نگاه کند و نگاهش به زندگی عوض شود؛ یعنی حتی به محیط بکر و زیبای اطرافش دقت نکرده بود و طعم رهایی را نچشیده بود [...]

حمید ژیان پور

لازم است مفاهیم را تدرجا و به‌ تدریج به موضوع نسبت بدهید. موضوع محوری داستان، "زرین کلاه" است. مفاهیمی که در مورد او مطرح می‌شود لازم است تدریجی باشد. مفهوم محوری رهایی در شخصیت زرین کلاه در حال شکل گیری است، اراده زرین کلاه در این محوریت، نقش دارد. "گل ببو" همچنین اشاره‌های شکل‌گیری مفهوم را به سمت متعالی شدن نشان می‌دهد. پیش‌تر گفتم آنجا که گل ببو آواز می‌خواند و زرین کلاه شیفته آواز او می‌شود، این صدا در درون زرین کلاه وجود دارد و او آن را از زبان "گل ببو" می‌شنود ‌؛ بنابراین به نظر می رسد یک قرابت مفهومی و نه قرابت شکلی میان آواز "گل ببو" و راز درون رزین کلاه وجود دارد. "گل ببو"، مسیر شکل‌گیری مفهوم به سمت متعالی شدن زرین کلاه را نشان می‌دهد. نمونه آن آواز است. در انتهای داستان، شلاق، اولین چیزی است که تداعی کننده روی شوهر و بوی شوهر است. آنجا که در داستان می‌گوید: «شاید این جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد و تنش بوی الاغ و سر طویله بدهد!»

شلاق، موجب به صدا درآمدن زنگوله‌ها می‌شود. شلاق یک ابزار و وسیله نیست که مستقیماً او را مورد هجوم قرار بدهد، چیزی که مهم است صدای زنگوله‌ها است، صدای زنگ زندگی است آنگونه که او آن را نشانه گذاری کرده است

سادات هاشمی

من فکر می‌کنم شلاق تلنگر ذهن زرین کلاه است که او را در روانش بلافاصله به گذشته برمی‌گرداند که در همان شرایط قرار بگیرد. شلاق برای من نماد تلنگر ذهن است که عقده‌های درونش را بیدار می‌کند و او را به سمت شرایط آشنای گذشته (کودکی) می‌کشاند. او اسیر شرایط کودکی است.

حمید ژیان پور

اگر کسی اسیر شرایط کودکی باشد کمتر با خودش سخن می‌گوید و هر کاری بکند برعلیه و در تقابل با آن است؛ زیرا می‌خواهد عقده‌اش را بیرون بریزد. درواقع عقده‌گشایی متوجه درون نیست. آدمی که عقده دارد شعر نمی‌گوید، سراغ فلسفه نمی‌رود، به سراغ زیبایی نمی‌رود و به سراغ تخریب می‌رود. تخریب را در بیرون انجام می‌دهد. از این منظر باید از شخصیت اصلی داستان، شواهد و مصادیق تخریب بیرونی، در ابراز خشونت نسبت به محیط بیرون را بیابیم.

سادات هاشمی

به نظر من زرین کلاه این تخریب را به شکل فرورفتن در نقش قربانی نشان می‌دهد.

حمید ژیان پور

به نظر نمی‌رسد این فرضیه درست باشد. مواجهه زرین کلاه با خودش، یک مواجهه بی‌واسطه است. او در مورد مسائل خودش فکر نمی‌کند؛ اما کسی که می‌خواهد خود را قربانی نشان بدهد با طرح و نقشه، این کار را می‌کند. اگر شواهدی پیدا کردید که باواسطه است و یا طرح و نقشه‌ای را نشان می‌دهد و ما می‌توانیم نشانه‌های طرح‌واره را در تفکر یا در تأمل زرین کلاه در مورد قربانی شدن خودش بیابیم درست است.

سادات هاشمی

درجایی از داستان آمده است که هر وقت که شلاق می‌خورد: «ناله، زنجموره و گریه یکنواخت و عمدی زرین کلاه ساعت‌ها ادامه داشت...» و یا «خودش را کوچک و ناتوان در برابر گل ببو حس می‌کرد...» و این رفتارها، هر دفعه تکرار می‌شد.

حمید ژیان پور

«ناله، زنجموره و گریه یکنواخت و عمدی زرین کلاه، بی‌واسطه است. به نظر می رسد او ظرافت‌ها و لطافت‌های وجود خود را منبع ارائه حضور خود قرار می‌دهد این معنایی برای بی‌واسطه بودن است؛ زیرا ظرافت‌ها و لطافت‌ها، اصالت ذاتی دارد و اینگونه نیست که ما برای ظرافت ها و لطافت ها وابسته به محیط باشیم.

حافظ می‌گوید: «به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را»

در زیبایی استغنا است. لطافت و زیبایی بی‌واسطه است. اصالتاً دارای رنگ و بو است و نیاز به رنگ و بو ندارد. ما می‌بینیم زرین کلاه با ناز و راز و آواز مثلا غذا آماده می کند یعنی در رفتار او نقشه و تعمدی در کار نیست بلکه این تلنگری است تا او را به راز و آواز زندگی برآشوبد.

من نمی‌خواهم بگویم خشونت و شلاق زدن ابزاری برای به صدا درآوردن زیبایی است، بلکه می‌خواهم تحلیلی از بیان رابطه‌ها ارائه بدهم.

من نظرم در مورد قربانی بودن از صراحت برخوردار نیست. قربانی به معنای دقیق جامعه‌شناسی را قبول ندارم. در این داستان اما قربانی به معنای رویکرد روان‌شناسی فردی را تا حدودی قبول دارم و اگر فرد در کنکاش درون‌یابی به این مسئله نرسد که در یک موقعیتی قرارگرفته است که آن موقعیت نشان دهنده تقابل درون و بیرون است و در کشاکش این تقابل، اتفاقی به معنای قربانی بودن دارد شکل می‌گیرد، به کنکاش موشکافانه‌ای در خویش و محیط دست نخواهد یافت و چیزی ارائه نخواهد داد. درحالی‌که ما می‌بینیم صادق هدایت به‌عنوان راوی اول ‌شخص، چیزهایی را از تقابل یا مواجهه درون با بیرون از زبان شخصیت اصلی داستان به شکل نمادین ارائه می‌دهد که می‌شود گفت قربانی شدن را در این معنا (یعنی رویکرد روان شناسی فردی) را می‌توانیم بیابیم.

اما قربانی شدن در معنای اجتماعی به این معنا که یک نفر به‌عنوان زن، قربانی اجتماع شود و یک نفر مانند مرد، درواقع منبع قربانی گرفتن باشد، این‌ را تأیید نمی کنم، و علاقه‌ای ندارم که به شکل جدی به آن بپردازم و یا داستان صادق هدایت را به آن سمت ببرم. گرچه می‌توان از این منظر به تحلیل پرداخت اما به‌طورکلی داستان‌های صادق هدایت از درون به سمت بیرون چیزی را شکل می‌دهد نه از بیرون به درون. به این معنا رویکردی که شما می‌گویید (تأکید بر تحلیل رویکرد اجتماعی) باید چیزی را در بیرون به‌عنوان محور و مصدر شکل‌گیری یک جریان بدانیم. درحالی‌که صادق هدایت اساساً دنیای بیرون را به درون می‌برد و آن را در درون تحت تأثیر قرار می‌دهد و عوارض آن را به ما می‌نمایاند. زندگی صادق هدایت نیز همین‌طور بوده است. برای همین است که برخی او را هزار سال جلوتر از زمان خودش می‌دانند. به‌هرحال هزارها سال در درون خودش سفرکرده بود و چیزهای بیرون را به درون خود برده بود. مثلاً در مورد تاریخ، هزار سال تاریخ را در درون خودش جای‌داده بود و در مسیر درون یابی، تاریخ را به سمت آینده‌ای دور، مبهم و ناپیدا می‌برد و نمونه‌ها و نمادی از آن‌ها را به ما ارائه می‌داد که برای ما عجیب و بسیار قابل‌تأمل است.

سادات هاشمی

شما دو بعد قربانی شدن را بررسی کردید. بعد جامعه‌شناسی شما قبول ندارید که زرین کلاه قربانی است اما در داستان می‌بینیم که در آن جامعه، رفتار تمام مردهای آن داستان با زنان چگونه است و این نشان می‌دهد که در آن جامعه سنتی، مردان چه رفتاری با زنان داشتند. حتی جالب است که صادق هدایت، شخصیت‌های شبیه هم در این داستان می‌گذارد که رفتار شبیه هم دارند و شاید برای تأکید است. مثلاً در پایان داستان دقیقاً زنی شبیه زرین کلاه که «داغ شلاق به بازو و پیشانی او دیده می‌شد، می‌لرزید، بازوی گل ببو را گرفته بود، مثل‌اینکه می‌ترسید شوهرش را از دست او بگیرند.» و... .

در اینکه می‌گویید صادق هدایت مسائل را از بیرون به درون می‌برد باید بگویم زن محکوم و قربانی آن جامعه سنتی در درون خودش هم با اثرات تمام این مشکلات و معضلات جامعه درگیر است و عقده‌های درونی بر رفتار اجتماعی او تأثیر می‌گذارد همان‌طور که مشکلات و محدودیت‌های اجتماعی و محیط بر درونش اثر می‌گذارد.

به لحاظ روان‌شناسی من گفتم زرین کلاه در نقش قربانی فرومی‌رود، نمی‌گویم قربانی شده است. می‌گویم خود را در آن نقش فرومی‌برد. من قبول ندارم که همیشه کسی که قربانی است، دست به سرکوب می‌زند و عقده‌هایش را بیرون می‌ریزد. در این داستان زرین کلاه در نقش قربانی فرورفته و مظلوم‌نمایی می‌کند تا شاید به خواسته‌هایش برسد. برخی آدم‌ها که در نقش قربانی فرو می‌روند ممکن است رفتارهای مختلفی نشان دهند از آن جمله که خیلی‌ها به دنبال تأیید و حمایت می‌باشند. یا مثل زرین کلاه مدام کوتاه بیایند تا تأیید طرف مقابل را بگیرند.

حمید ژیان پور

به نظر می رسد اگر این‌گونه بیندیشیم دست به تبیین یک رابطه علت و معلولی زده‌ایم. در تحلیل‌های روایی، ما با استفاده از روش تبیین علت و معلول، نمی‌توانیم ماهیت یک داستان را شکل بدهیم زیرا ما نیازبه کشف ماهیت پنهان داستان داریم.

اگر ما در اولین سطح از علائم و نشانه‌ها و نمادها یی که واقعی و رئال هم هستند، نشانه ها را کنار هم قرار بدهیم و ماهیت داستان را، آنگونه که محتوای ماهیت ماهوی داستان را شکل می‌دهد بیان کنیم. در این صورت ما دست به ارائه زده‌ایم و تبیین روایی نکرده‌ایم. از این منظر ما احتیاج داریم پس‌از اینکه شکل ماهوی و شاکله داستان را ارائه کردیم، به سراغ آن بخش از ماهیتی که نزد نویسنده شکل‌گرفته و ما می‌توانیم آن شکل را بیابیم و در ذهن خودمان بازسازی کنیم و زیبایی‌های آن را بنمایانیم، برویم. مانند یک اثر باستانی که با نگاه به آن از بیرون، مشخصات و ویژگی‌های آن را به‌عنوان یک اثر فاخر برمی‌شماریم و بعد به‌عنوان یک هنرمند و متخصص، به همان اجزاء و ویژگی‌ها، به چشم دیگری نگاه می‌کنیم تا به رویکرد معماری، سبک‌ها، ذهنیت معمار و... با بازسازی مجدد در ذهنمان دست‌یابیم.

در مورد آثار صادق هدایت، ما با یک اثر فاخر روبرو هستیم که در نگاه اول، شکل شاکله آن برای ما می‌تواند گویای موقعیت آسیب های اجتماعی باشد و ممکن است ما بتوانیم وضعیت اجتماعی را با همان وسیله تبیین کنیم و به تبین رابطه علی و معلولی بپردازیم. مانند رابطه علت و معلولی میان زن و مرد، روابط حاکم و محکوم در جامعه سنتی و ...

بنابراین باید از این مرحله عبور کنیم بنابراین مفهوم قربانی در تحلیل اثر صادق هدایت، از یک تعریف به تعریف دیگر، نه اینکه تغییر شکل بدهد، اما عمیق‌تر جلوه می‌کند.

شما اشاره کردید که گل ببو، زن دومش را هم مانند زرین کلاه، مورد ضرب و شتم قرار داده و نشان می‌دهد که رابطه زن و مرد یک رابطه حاکم و محکوم است و آن زن دوم هم آن را پذیرفته است.

نگاه به بازوان کبود زن دوم، نه از نگاه شما، بلکه از نگاه زرین کلاه به زن مقابلش، یک نگاه درونی است، برای همین او را نه در جهت حسرت و حسادت و غبطه که کاش جای او بودم، برمی‌انگیزاند.

به نظر می رسد در اینجا دیگر زن را قربانی نمی‌بینیم. زیرا در یک رابطه ای قرارگرفته است که این رابطه از نگاه زرین کلاه، رابطه‌ای است که او آن را از ابتدا و از آن چیزی نمی‌دانسته و نشنیده بود و برای اولین بار که مرد مقابلش را می‌بیند، رابطه به شکلی ناخودآگاه و اصیل و بکر شکل می‌گیرد. برای همین است که از بوی بدن حرف می‌زند و اینکه خودش را جلوی آینه آراسته می‌کند که خوشبو و خوش‌رو به نظر برسد. برای همین‌ است که او در تاکستان انگور، جایی که شراب از آن به وجود می‌آید، وقتی مرد آواز می‌خواند، اندام موزون زرین کلاه رادر تاکستان به رقص می آید. من این رابطه را مقدمه‌ای می‌دانم برای ورود به‌نوعی تحلیل موشکافانه از منظر واکاوی روحیات درونی شخصیت‌های داستان؛ یعنی اینکه بتوانیم درونیات شخصیت‌ها را ببینیم. نویسنده این کار را کرده است و این از ویژگی های صادق هدایت این است که در بیرون چیزی را ارائه می‌دهد که دنیای درون را گسترده‌تر می کند.

سادات هاشمی

در جلسه اول من یک سؤال پرسیدم که آیا زرین کلاه واقعاً عاشق گل ببو بوده است یا خیر؟ و شما گفتید که عشق زرین کلاه بکر است و اکنون نیز در تأیید همان موضوع صحبت کردید. اینجا یک سؤال برایم پیش آمد. وقتی زرین کلاه به دنبال شوهرش رفت و در باز شد و او را کنار زن جدیدش دید و شوهر او و بچه‌اش را انکار کرد و گفت تو را نمی‌شناسم، چرا زرین کلاه که تا الآن آن اندازه اظهار عشق و محبت می‌کرد و کل زندگی‌اش را برای پیدا کردن گل ببو ز دست داد، به یک‌دفعه تغییر کرد و راحت پذیرفت تا گل ببو را رها کند؟

من فکر می‌کنم چون زرین کلاه تحت تأثیر عقده‌های درونش به دنبال حامی می‌گشت، وقتی گل ببو او را انکار کرد و متوجه شد که او دیگر حامی زن دیگری می‌باشد و حامی او نیست، خیلی راحت از او دست کشید، حتی از بچه‌ای که فکر می‌کرد زندگی او و شوهرش را نجات خواهد داد. همه‌چیز را رها کرد و دوباره در پایان داستان، با مرد دیگری شبیه شوهرش مواجه شد و شروع جدید اما شبیه گذشته رقم خورد. من فکر می‌کنم که عشق واقعی نبود بلکه بر اساس درون رنجورش، جدا از شخصیت گل ببو، دنبال تصور و خیالش از یک مرد و حامی می‌گشت. البته شما در جلسه اول گفتید که عشق بلافاصله ایجاد نشده و از قبل و تدریجی صورت می‌پذیرد؛ بنابراین نمی‌تواند به‌یک‌باره هم از بین برود.

حمید ژیان پور

درست است. یکی از پاسخ‌های من همین است؛ بنابراین ما باید علائم از بین رفتن این عشق را بیابیم. نویسنده ما را هدایت می‌کند و بلافاصله مردی را مقابل ما قرار می‌دهد که همان ویژگی‌های "گل ببو" را دارد؛ بنابراین چیزی از بین نرفته است و مثل این می‌ماند که شما یک لیوان آب را می‌بینید و تشنه‌اید و آن را می‌خواهید. منظورتان آب درون لیوان است نه لیوان. آیا لیوان خالی به درد شما می‌خورد. فرقی نمی‌کند آب در چه ظرفی ریخته شده باشد شما آب یا محتوای درون لیوان را می‌خواهید.

به نظر من زرین کلاه، به محتوای عشق نگاه می کند. از این منظر به نظر می رسد "گل ببو"، قربانی است. زیرا او یک ظرف بود نه مظروف.

صادق هدایت، خود به ما ابزار تحلیل را در این اثر فاخر و جامع نشان می‌دهد. از این لحاظ که هم عمیق و تأمل‌برانگیز است و هم اینکه برای تحقیق در آن، آثار و نشانه‌هایی هم به ما می‌دهد که در چالش با یکدیگر هستند.

مانند شنیدن صدای موسیقی از یک مهمانی جشن. وقتی وارد جشن می‌شوید با کلی ابزار و آلات موسیقی و سروصداهای زیاد مواجه می‌شوید که هر یک در هیبت خود پرسروصدا اما لطیف هستند و باهم و از دور موسیقی زیبایی ایجاد می‌کنند. شما ترجیح می‌دهید در سالن و دور بنشینید و گوش کنید و فاصله را حفظ کنید. آثار صادق هدایت هم این ویژگی را دارد.

آیا "گل ببو"، می‌تواند قربانی باشد؟ در این صورت علائم و نشانه‌های قربانی بودن مرد در داستان چیست؟ (موضوع حاکم و محکوم و فرضیه قربانی بودن گل ببو)

سادات هاشمی

من نمی‌توانم ردپا یا نشانه‌ای از قربانی بودن گل ببو را در داستان پیدا کنم؛ اما با توجه به ویژگی‌های مادرانه شخصیت‌های این داستان که تقریباً یک خصوصیاتی برایشان بیان‌شده است ازجمله صورت‌های آبله‌رو، دست‌های استخوانی و اینکه مدام زبانشان به لعن و نفرین و ناسزا باز می‌شود. (البته در این داستان خیلی جالب است که شخصیت‌های تکراری با ویژگی‌های همسان زیاد به چشم می‌خورد). در مورد "گل ببو"، جز از زبان زرین کلاه چیزی نمی‌دانیم؛ اما تحت تأثیر مادر، می توانیم رد پای عقده مادر را در هر دو شخصیت اصلی داستان، ببینیم. در این مورد زرین کلاه، مدام توسط مادر تحقیر و سرکوب‌شده است و در مورد گل ببو، از طریق حمایت افراطی، تحقیر می شود.

زمانی که "زرین کلاه"، در خانه‌ی گل ببو می‌رود و مادرش در را باز می‌کند، ابتدا اقرار می‌کند که پسرش او را طلاق داده است اما به‌محض انکار "گل ببو" که می‌گوید تو را نمی‌شناسم، مادر هم به حمایت پسرش، شروع به انکار و توهین و تهمت می‌کند.

یکی از علائم عقده مادر، بی تعهدی و بی‌مسئولیتی است که نشانه‌های آن را در گل ببو می‌بینیم. جایی در داستان هم خودش عنوان می‌کند که «برود آنجا کار نکند، بخورد و بخوابد...» در ضمن در داستان هم می‌بینیم که با بی‌مسئولیتی هر چه تمام، زن و فرزندش را رها می‌کند و باز به دنبال زندگی دیگری می‌رود.

من تنها از طریق علائم عقده مادر، می‌توانم بگویم که "گل ببو" هم می‌تواند مانند زرین کلاه، قربانی رفتار مادرش باشد.

حمید ژیان پور

شواهدی که شما در مورد عقده مادر بیان کردید، اگرچه قابل توجه است، برای من در این داستان زیاد برجسته نیست . داستان بر اساس یک بافت زمینه‌ای پیش می‌رود که شما از ابتدا آن را مورد توجه رویکرد جامعه‌شناسی قراردادید. ازنظر شما، صادق هدایت وضعیت زن سنتی را در یک جامعه سنت زده که زن محکوم و محدود و مغبون است را به تصویر می‌کشد. من این اولین سطح را به‌عنوان مقدمه و پیش‌درآمد محتوا مورد تأیید قرار دادم، اگر این‌گونه باشد که هست، باید ببینیم تکلیف عقده مادر در این داستان چیست؟ آیا عقده مادر در بافت زمینه‌ی جامعه سنتی برخاسته از خرافات، سنت زدگی و ایدئولوژی زدگی جامعه است یا در محتوای تبیین روابط روان‌شناختی درون انسان‌ها است؟

بعد روان‌شناختی روابط درونی شخصیت های محوری داستان، مبین نشانه هایی از که با بافت و زمینه جبر محیطی فاصله دارد و بر فراز آن قرار می گیرد. مانند عقابی که از زمینه آشیانه بلند می شود و بر بالای کوه اوج می‌گیرد.

اگر بافت و زمینه را کوه در نظر بگیریم و بالاتر از کوه را تبیین روان‌شناختی فرض کنیم، خود ولقعی وقتی اوج می‌گیرد و از زمینه آشیانه جدا می‌شود. وقتی بالا است دلباخته آشیانه‌اش نیست اما وقتی می‌آید پایین، به آشیانه‌اش و زمینه‌اش برمی‌گردد. به زمینه تعلق می یابد. این نوعی بازگشت از سطح فرا زمینه‌ای به‌سوی زمینه طبیعی است. ما باید ببینیم تکلیف عقده مادر در کجای داستان و به چه صورت تبیین می‌شود.

سادات هاشمی

به لحاظ جامعه‌شناختی، اگر در این داستان، حمایت مادر از پسرش و از طرفی سرکوب و تحقیر مادر در مورد دخترش را موردتوجه قرار دهیم، می‌توانیم به یکی از رفتارها و فرهنگ‌های غالب آن جامعه پی ببریم که پسر نسبت به دختر جایگاه خاصی داشت و مخصوصاً مادرها به پسر، نگاه خاصی داشتند زیرا زنان آن‌قدر تحقیر می‌شدند و از طرفی به حقوق و خواسته‌هایشان نمی‌رسیدند که باعث می‌شد نیازها و آرزوها و خواسته‌های سرکوب‌شده‌شان را از مرد زندگی‌شان بر روی پسرهایشان فرافکنی کنند؛ بنابراین حمایت افراطی مادر از پسرها نسبت به دخترها که پسر را حامی خود می‌دانستند و محدودیت‌ها و رفتارهای غالب بر رفتار زنان دوباره نشان داده می‌شود.

اما به لحاظ روان‌شناختی که شما می‌گویید یک مرحله بالاتر است، درست است روان افراد این اجتماع از همین رفتارها و فرهنگ که شامل سرکوب‌ها و تحقیرها و توهین‌ها و حمایت‌ها و چشم‌پوشی‌های افراطی است، تشکیل‌شده است. پسرهایی که بر اساس حمایت‌های افراطی خانواده و تحت تأثیر عقده‌ها، بی‌مسئولیت بار می‌آمدند. ناگفته نماند که من هم نشانه‌های مطرح‌شده در ارتباط با عقده مادر را در داستان محدود می‌بینم.

حمید ژیان پور

با تأکید بر عقده مادر و توجه به شواهد و نشانه‌های مطرح‌شده‌ی شما، یک فرض به وجود می‌آید که "زرین کلاه"، نقش مادر را برای "گل ببو" ایفا می‌کند و او را قربانی می‌کند.

این سؤال از دل فرضیه به وجود آمده، درمی‌آید که آیا مفهوم قربانی شدن، چیزی که ما نمی‌توانیم آن را نادیده بگیریم در داستان‌های نمادین، ارتباطی با عقده مادر به شکل دقیق دارد یا نه؟ آیا این ارتباط از نوع رابطه همبستگی است یا از نوع رابطه علی و معلولی است.؟

بدیهی است ما به دنبال تبیین روابط علی و معلولی که بیشتر در حوزه علوم تجربی است نیستیم. ما باید موضوع قربانی شدن را پررنگ کنیم زیرا از هر بعدی و مسیری پیش برویم و تحلیل کنیم باز به این موضوع قربانی شدن می‌رسیم.

سادات هاشمی

اینکه می‌گویید "زرین کلاه"، نقش مادر را بازی می‌کرد، من موافق نیستم. زرین کلاه خودش را در نقش قربانی فرومی‌برد. ترس از دست دادن "گل ببو"، شرایط، ترس برگشت به خانه پدری. جایی خودش می‌گوید که «او هر ذلتی را ترجیح می‌داد بر اینکه به خانه مادرش برگردد.» و یا «مرگ را صدبار به آن ترجیح می‌داد تا دوباره به الویز برگردد.»

حمید ژیان پور

مسئله ترس را به‌عنوان یک موضوعی که عامل شناخته‌شده‌ای داشته باشد در داستان‌های صادق هدایت، نمی‌توانیم پیدا کنیم. ترس در داستان‌های صادق هدایت، عامل شناخته‌شده‌ای ندارد.

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل کتاب
برچسب‌ها: نقد و تحلیل کتاب

تاريخ : جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ | 20:37 | نويسنده : |
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد